part 57

1.5K 236 120
                                    

Kook pov
دیگه خیلی کلافه شده بودم. پاشدم رو تخت نشستم. آروم جوری که یونجون رو« که روی تختش که به تازگی تهیونگ براش خریده بود و گذاشته بود تو اتاق و نزدیک تخت خودمون » رو بیدار نکنم تهیونگ رو صدا کردم.(بچه ها زمزمه طور)

کوک: تهیونگ.
تکون نخورد دوباره صداش کردم.
کوک: تهیونگ.
دیدم بازم بیدار نمیشه آروم تکونش دادم.
کوک: تهیونگ.
بازم بیدار نشد یکوچولو محکم تر تکون دادمش.
کوک: ته ته.
داشتم نا امید میشدم که یهو من رو تو بغلش خوابوند و صدای خمارش تو گوشم پیچید.

ته: چی شده کوک ؟چرا نمی‌خوابی عزیزم؟ بیا بخواب.
کوک: تهههه پاشوووو(با لحن کشیده و کیوت)
ته: نصف شبه بیبی بانی بخواب.
کوک: پاشووووو.(بازم کیوت)
چشماش رو باز کردو بهم نگاه کرد.
ته: چیزی شده بیبی؟
کوک: من هوس کیک شکلاتی و شیر موز کردم. نه از اون عادیا. از اون کیک شکلاتی خیسا که داغ و نرمن. روشم توت فرنگی و خامه داره که روشون سس شکلات زدن . شیر موزم از اون معجونایی که توش خامه و پشته و نارگیل و آب انبه هست می‌خوام.

یکم تو سکوت بهم نگاه کرد . چند ثانیه گذشت و ما همینطور بهم زل زده بودیم.
ته: شوخی میکنی دیگه؟
کوک: مگه من با تو شوخی دارم !؟خب من هوس کردم.
ته: کوک ساعت چار صبحه من الان از کجا گیر بیارم اینارو؟
کوک: به من ربطی نداره من که خودم خودمو حامله نکردم. وقتی یه کاری میکنی پا تبعاتش باش. الآنم برو برام کیک و شیرموزم رو بیار آلفا.

و یه لقد زدم بهش که از تخت افتاد پایین. با چشمای درشت داشت نگام میکرد که بهش توپیدم.
کوک: چیه نگاه میکنی پاشو برو دیگه.
سریع پاشد و بعد از پوشیدن لباس مناسب رفت بیرون. حدود یک ساعت گذشت که با یه سینی اومد تو.(می‌دونم تو یکساعت کیک درست نمیشه اونم از نوع خیس ولی شما اهمیت ندید )
ته: بیا کوکی اینم سفارشات.
سریع از دستش گرفتم و شروع کردم به خوردن.

Tae pov
تند تند داشت میخورد. بعد از اینکه خوردنش تموم شد دیدم که گوشه لبش شکلاتیه. با انگشتم پاک کردم و لیسیدمش.(من خودم از دهنی متنفرم و چندشم میشه ولی نمیدونم چرا اینو نوشتم😐)
سینی رو برداشتم و بردم گذاشتم رو میز. برگشتم پیشش که دیدم خیلی آروم خوابش بده.
ته: کوچولوی خواب آلوی من .
کشیدمش تو بقلم و خودم هم باهاش خوابیدم.

صبح زود تر از کوک بیدار شدم. میخواستم برم براش صبحونه بیارم ولی پشیمون شدم و به امگای خواب و توله (بچه)عزیزمون نگاه کردم. یکم گذشت که تصمیم گرفتم بیدارش کنم.

ته: کوک.کوکی. بانی. بیی. بیدار شو.
یکم تکون خورد اما بیدار نشد. با فکر شرورانه ای که به سرم زد دستم رو سمت سینه هاش بردم و تا یکم باهاشون بازی بازی کنم و بیدارش کنم. اما همین که دستم به سینش خورد مثل جن زده ها روتخت نشست.
با چشمای درشتش زل زده بود بهم و من از کیوتیش می‌خندیدم.
کوک: تو الان چیکار کردی؟
یکم فقط یکم ازش ترسیدم.
کوک: تو منو از خواب بیدار کردی؟
با چشمای مظلوم نگاهش کردم و گفتم: خب میخواستم پاشی باهم صبحونه بخوریم و بعدش من برم.
کوک: کیم فاکینگ تهیونگ تو منو بیدار کردی که صبحونه کوفت کنی و بری؟خب کوفت کن گمشو دیگه با من چیکار داری. همه آلفا دارن منم دارم. آخه آلفا انقدر نفهم و بی شعور؟ برو نبینمت. نفهم . احمق.

Dark lightWhere stories live. Discover now