Kook pov
تو این چند وقت با ایون وو خیلی صمیمی شدم.باهم دیگه مدرسه رو میترکونیم و یه اکیپ پنج نفری با ته و هیونگا و ایون تشکیل دادیم. میتونم بگم دوران مدرسه تا الان خوبه البته اگر جنی رو فاکتور بگیرم. رابطه من و ته ته هم خیلی خوبه و من فکر میکنم عاشقش شدم.البته هنوز بهش نگفتم گذاشتم برای تولدش بهش بگم.
قراره چند روز بریم خونه و بعد از اون به مدت چند وقت بریم به یه کمپ،البته هنوز تو مدرسه اعلام نشده و این اطلاعاتم من از جین هیونگ فهمیدم.
کوک:ته میگم که نظرت چیه بریم خونه ما؟
ته:امممممم،من مشکلی ندارم اگر مامان و بابا قبول کنند.
کوک:میگم ته ته؟
ته:بله بانی؟
کوک :به نظرت اگر به ایون بگم بیاد قبول میکنه؟اخه میدونی دیگه.دوست ندارم تنها بمونه.
ته:نمیدونم کوک.باید با خودش حرف بزنی.
کوک:اه،امیدوارم قبول کنه.
ته:چرا بعد از ظهر باهاش قرار نمیزاری؟برین بیرون بگردین،خوش بگذرونین،بعد هم باهاش حرف بزن.البته فکر کنم بهتره باهاش صادق باشی .
کوک:مرسی هیونگ خیلی خوبه که هستی تا کمکم کنی.من برم بزنگم بهش.
رفتم و به ایون زنگ زدم.
ایون:الو ،کوک چه خبر پسر؟
کوک:سلام ایون چطوری خوبی؟
ایون:خوبم.
کوک:ایون میگم عصر میای بریم بگردیم دوتایی حرف هم بزنیم باهم؟
ایون:اره البته،ولی چیزی که نشده کوک نه؟
کوک:نه بابا نگران نباش.پس طرفای پنج میام دنبالت.
.
.
.
ساعت چهار شروع کردم به آماده شدن.داشتم خودم رو تو آیینه چک میکردم که یه دست از پشت بغلم کرد.
ته:گاهی دلم میخواد زندانیت کنم از بس کیوتی.
کوک:اوکی ولی ولم کن برم دیرم نشه.
ته:چرا آنقدر بی احساسی آخه بچه؟
بغلش کردم:خوب میدونی که اینطور نیست.
ته:اره میدونم حالا هم بدو برو موفق باشی.
ازش خداحافظی کردم و به سمت خوابگاه امگاها رفتم .به اتاق ایون رسیدم و در زدم.در رو باز کرد و بعد برداشتن کیفش حرکت کردیم .
بعد از یه عالمه گشتن با هم دیگه ،الان تو یه کافه نشستیم.
کوک:ایون میگم چیزه؟
ایون:باز چی کار کردی کوک؟هر موقع اینجوری میگی یه سکته میزنم.
لبخندی زدم:نه بابا چیزی نیست ولی میگم چیزه من خیلی از خودم نگفتم.
ایون:آهان الان برای اون انقدر نگرانی مهم نیست بابا.
کوک:نه خب میخوام بشناسیم.
ایون:من تورو میشناسم ولی اگر میخوای اوکی.
کوک:ببین چیزه من جئون جانگکوک نیستم.
ایون:یعنی چی ؟یعنی تو جانگکوک نیستی؟
نفس عمیقی کشیدم:من جانگ کوک هستم ولی نه جئون.اسم واقعیم مین جانگ کوکه.
بعد از زدن این حرف سرم رو انداختم پایین تا قیافه شکه اش رو نبینم.
.
.
.
دوستان استایل کوک عکس پارته.
YOU ARE READING
Dark light
Fantasyدر دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دنیا دیگر کشور های مختلف وجود ندارد ولی خب باز هم خاندان های سلطنتی ای برای اداره کشور وجود دارد.