Kook pov
سه ماه از اون شب میگذره. امشب تولد تهیونگه برای همین الان تو قصر شرقی هستیم و داریم آماده میشیم تا بریم پیش مهمون ها. امشب میخوام بهش اعتراف کنم و بگم که دوستش دارم.حس میکنم که این چند وقت عجیب شده ولی فکر کنم الکی نگران شدم.
ته : حاضری کوک ؟بیا بریم همه منتظرند.
سریع به خودم عطر زدم و با هم رفتیم بیرون. به محض اینکه به پله ها رسیدیم و در دیدرس قرار گرفتیم همه نگاه ها رومون اومد و مهمون ها به افتخارمون دست زدن. شرط میبندم که هفتاد درصد این دست ها الکیه .همراه با تهیونگ پیش هیونگ ها رفتیم و در بین راه برای مهمون ها سر تکون میدادیم.
مشغول حرف زدن بودیم که وزیر کیم و جنی اومدن سمتمون و تعظیم کردن.
وزیر کیم: تولدتون رو تبریک میگم ولیعهد.
جنی: تولدت مبارک تهیونگ اوپا.
تهیونگ:ممنونم.
و بعد رفتن.بعد از مدت کوتاهی نوبت به رقص رسید.جنی اومد سمتمون:تهیونگ اوپا میای برقصیم؟
منتظر بودم تهیونگ رد کنه درخواستش رو ولی اون قبول کرد.
ته:البته.
و رفت .داشتم به خودم دلگرمی میدادم که چیزی نیست . تهیونگ عجیب نشده. ایون وو اومد پیشم.ایون: کوک حالت خوبه؟
کوک:اره چرا بد باشم؟من خوبم.
بالاخره اون رقص کذایی تموم شد و نوبت به کیک بریدن و دریافت کادوها شد.
درگوش تهیونگ گفتم: من کادوت رو بعد مراسم امشب میدم.
تهیونگ نگاهی بهم کرد و لبخندی زد و سرش رو به معنای باشه تکون داد.
بعد از بریدن کیک و باز کردن کادو ها موقع صرف شام رسید. کنار تهیونگ و خانوادم نشستم که تهیونگ یک دفعه از جاش بلند شد.ته:من باید یک چیزی رو به همتون بگم.
نگاهی به دورو ور انداختم که متوجه پوزخند وزیر کیم و خوشحالی جنی شدم.
منتظر به تهیونگ نگاه کردم تا ببینم چی میخواد بگه.ته: میخوام به همه اعلام کنم که من و جنی قصد ازدواج با هم رو داریم.
چنگالم از دستم افتاد. سکوت تمام تالار رو در بر گرفته بود. متوجه نگاه نگران خانوادم و نگاه کنجکاو مهمون ها شدم. لبخندی زدم و سرم رو بلند کردم.کوک: بهتون تبریک میگم شاهزاده. امیدوارم خوشبخت بشین. باز هم تولدتون مبارک.
و بی توجه به نگاه شوکه تهیونگ، نگاه از خود راضی و پر تمسخر جنی و پدرش و یا حتی صدا کردن های خانوادم و هیونگ ها از قصر زدم بیرون و به سمت خونه دویدم.
.
.
.
بچه ها از اینجا روند داستان تغییر میکنه.
فکر میکردین اینجوری شه؟
ریکشنتون الان چجوریه؟
لطفاً فحش هم ندین بهم😁😁😁😁
YOU ARE READING
Dark light
Fantasyدر دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دنیا دیگر کشور های مختلف وجود ندارد ولی خب باز هم خاندان های سلطنتی ای برای اداره کشور وجود دارد.