part 29

1.7K 313 25
                                    

Yoongi pov
دیدم که هردو با تعجب نگام میکنن.
ایون:منظورتون چیه؟
یونگی:چند سال پیش وقتی که پدرم پادشاه بود،یک محافظ داشتم که صمیمی ترین دوستم بود.
با محافظ همسرم ازدواج کرد.بعد از ازدواجمون هر دو تو یکسال بچه دار شدیم و پدر خونده بچه های هم شدیم. البته جونگکوک چند تا در خونده داشت ولی به هر حال.جیمین هم مادر خونده اش شد.یروز بهمون حمله شد.برای نجات جون بچه ها ،خودشون رو فدا کردن .سعی کردم نجاتشون بدم ولی ....ولی طلسممون کرد و نتونستم دیگه کمکش کنم. بعد که خبر رسید جنگ تموم شده طلسم هم برداشته شد . با دوتا بچه ها برگشتیم ولی روز بعد پسرش نبود. اسم اون بچه چا ایون وو بود.
بهشون نگاه کردم .جونگ کوک خشکش زده بود و ایون وو گریه میکرد.
ایون:منظورتون اینه که ...
جیمین:اره ایون وو تو پسر محافظین و بهترین دوستان ما بودی.
ایون:ولی چرا ناپدید شدم؟
یونگی:نمیدونیم.تمام اون سالها دنبالت بودیم تا اینکه گفتن مردی خبر مرگت ضربه بدی بهمون زد. متاسفم برای همه چی.
ایون:تقصیر شما نبوده.هیچکدوم .پدر و مادرم برای کار درست مردن. من ناپدید شدم ولی خواستتون این نبود. ممنونم که دنبالم گشتین.ولی اینکه پیدام نکردین که تقصیر شما نیست.
Eun woo
اشکام رو پاک کردم و لبخندی بهشون زدم.
ایون:مهم اینه که من الان اینجام.
یهو کوک داد زد:واووووووووو.باورم نمیشه .جدی؟ااااااا هنگ کردم.مخم صوت داره می‌کشه.
یونگی:بهش توجه نکن باز جونگشوک شده بچه.
ایون:چی چی شده؟
هوبی:من این اسم رو بهش دادم تلفیق جونگ کوک و شوک هست.
بعدم لبخند پر افتخاری زد.
کوک:من باورم نمیشهههههه.چجوری اخه؟
هممون بهش خندیدم.
کوک:نخندین بهم. هی تهیونگ بهم نخند.
ته:تقصیر من نیست زیادی کیوت شدی.
هوبی:عق .حالم رو بهم زدین .انگار نه انگار تا چند وقت پیش همو تیکه پاره میکردن با چشماشون.
بهشون نگاه کردم.
منم از این به بعد یک خانواده دارم.خانواده ای که بهشون تکیه میکنم.
کوک:هوراااا داداش دار شدم. ایون بیا بریم بگردیم و اینجارو نشونت بدم.
Jimin pov
کوک ایون رو کشید و با خودش برد رفتم پیش یونگی.
جیمین:خوشحالی که پیدا شد؟
یونگی:تمام این سالها فکر میکردم مرده و الان زندس معلومه که خوشحالم.
جیمین:فکر می‌کنی ناپدید شدنش ربطی به کوک داره؟
یونگی:مطمعنا میخواستن اونا رو از هم دور کنن ولی چرا؟
جیمین:شاید چون ایون شخص مهمی تو زندگیه جونگکوکه.
یونگی:فقط امیدوارم اتفاقی براشون نیفته.
جیمین:نگران نباش.حالا هم بیا بریم و قبل از اینکه پسرت ایون رو بکشه پیداشون کنیم آلفا.
یونگی:اون پسر خودت هم هست امگا.
بوسه ای رو لبش گذاشتم و باهم رفتیم پیش بقیه بی خبر از اتفاقی که آینده بچه هامون رو تهدید می‌کنه.
.
.
.
دوستان گفتین پارت ها طولانی تر شه ولی چون من تا پارت۳۳رو آماده کرده بودم از پارت۳۴به بعد رو سعی در طولانی کردنش میکنم.

Dark lightWhere stories live. Discover now