part 55

1.6K 260 87
                                    

Kook pov
کوک: من می‌خوام تهیونگ ولی در صورتی که اون نیاد.
جنی: چی؟ چطور جرعت میکنی؟
کوک: اههههه خفه شو دیگه جنی. واقعا چه رویی داری. هی چطور جرعت میکنی چطور جرعت میکنی.

بهش نزدیک تر شدم.
کوک: این رو تو اون کله پوکت فرو کن من میتونم چه قانونی چه غیر قانونی به راحتی تو و خانوادت رو بکشم. این رو تو اون کلت فرو کن تو فقط یه وزیر زاده احمقی درحالی که من شاهزاده تو و اون پدر احمق تر از خودتم. یک بار دیگه رو اعصابم برو اونوقت یه کاری میکنم که انگار از اول نه تو و نه خانوادت وجود نداشتین.  تهیونگ یونجون رو بیار .

و راهم رو کشیدم و رفتم به اتاق رسیدم و سریع در رو باز کردم و پشت سرم وارد شد برگشتم سمتش که دیدم یونجون نیست خواستم چیزی بگم که قبل از من گفت: بم بم ازم گرفتش گفت بعدا میارتش.
برگشتم اونور و داشتم هی راه میرفتم.

ته: کوک خوبی؟
کوک: اره عالیم .عالیییی. اون عوضی سه سال پیش گند زد به زندگی من. باعث شد از خانوادم دور بشم و تنهایی بچم رو بدنیا بیارم رو بزرگ کنم. باعث نود درصد بدبختی های من اونه .الآنم که برگشتم می‌ره رو اعصابم. اون هرزه...

Tea pov
داشت با عصبانیت حرف میزد که یهو دیدم چشماش تغییر رنگ داد سریع به سمتش رفتم و تو بغل خودم گرفتمش.
ته: کوک آروم باش. آروم باش عزیزم. نفس عمیق بکش. داری به خودت و بچه (توله) آسیب میزنی.

حس کردم نفساش آروم شده رو دو تا دستام بلندش کردم و سمت تخت رفتم. روی تخت نشستم و کوک رو روی پاهام نشوندم سرش رو برده بود تو گردنم و منم در مقابل با یک دستم کمرش رو ماساژ میدادم و روی مارکش بوسه میزدم. تو بغلم آروم شده بود.
ته: خودت رو اذیت نکن کوک. ارزشش رو نداره. حتی منم ندارم . پس خودت رو اذیت نکن.

کوک: چرا بهم دروغ میگین؟
شوکه شدم و با تعجب گفتم: چی؟
کوک: تهیونگ من بیشتر از اونی که شما ها بدونین می‌دونم. اما هنوز یه چیز برام سواله.
ته: چی؟
کوک: چرا اونکار رو کردی ته؟
ته: کوک... من ..من چاره ای نداشتم مجبور بودم ازم نپرس چرا ولی در همین حد بدون که من بهت اهمیت میدم کوک.

کوک: خستم تهیونگ. می‌خوام بخوابم میشه به هیونگا بگی که بیان اینجا جای محل قرارمون؟
ته: مطمعنی؟ اذیت نمیشی؟. میتونیم بگیم یه وقت دیگه بیان یا بریم بیرون.
کوک: نه می‌خوام حال و هوام عوض شه حواستم به یونجون باشه.

همون‌طور که تو بغلم بود رو تخت دراز کشیدم و نوازشش کردم تا خوابش ببره. بعد از اینکه خوابید از کنارش بلند شدم تا برم دنبال یونجون که همون لحظه در به صدا در اومد. در رو باز کردم که دیدم بم بم در حالی که یونجون تو بغلش خوابیده پشت دره.
بم: اگر میشه یونجون رو رو تخت بخوابون بعد بیا با هم حرف بزنیم.

سری به معنای تایید تکون دادم و رفتم پسرم رو کنار ددیش خوابوندم . بعد از اینکه پتو رو روشون مرتب. کردم سمت در رفتم. و از اتاق خارج شدم و در رو پشت سرم بستم.

ته: کاری داشتی؟
بم: می‌خوام در مورد کوک باهات حرف بزنم تهیونگ.
ته: چیزی شده؟
بم: جونگ کوک جوریه که آدم گاهی واقعا فراموش می‌کنه که اون یه امگاست . اون هر چقدر هم قوی باشه بازم یه امگاست. برخلاف فکر بقیه اون حساسه و نیاز به مراقبت داره. مراقبش باش تهیونگ اون زیادی آسیب دیده و مطمعن نیستم که اگر باز آسیب ببینه چیزی ازش بمونه.
ته: من مراقبشم اون جفتمه مگه میتونم مراقبش نباشم؟
سری به معنای خوبه تکون داد و وارد اتاق شدم.

رفتم و کنار یونجون و جونگکوک دراز کشیدم تا بخوابم ولی ذهنم به شدت درگیر حرفای کوک و بم بم بود. منظورشون چیه؟ کوک چی می‌دونه که اونجوری میگفت؟ تو همین فکرا بودم که خوابم برد.

با شنیدن صدای خنده های ریزی از خواب بیدار شدم که دیدم یونجون رو صورتم خم شده و ریز ریز می‌خنده. ببند شدم و سفت بقلش کردم. چیکار می‌کنی وروجک ؟ددیت کو؟

کوک: با ددیش چیکار داری تنبل؟
ته: خودت زود تر از من خوابیدی.
کوک: من باردارم تو هم بارداری؟ باباش کیه؟ اخییییی فکر کن هردومون تو یه روز به دنیا بیاریمشون.
ته: باشه باشه اشتباه کردم فقط ادامه نده.
کوک: آفرین پسر خوب حالا هم پاشو هیونگا اومدن .

بعد از عوض کردن لباسام همراه دو تا وروجکم به سمت جایی که هیونگا بودن رفتیم. شاید عجیب باشه ولی از اینکه اونا تو باغ و نزدیک استخر جمع شدن در حالی که چانیول هیونگ تو آبه و بکهیون هیونگ هم پاهاش تو آب بود تعجب نکردم.

ته: هعیییییی ما حتی دوستامونم نرمال نیستن. آخه تو ابببب. دوستای مردم میرن خونشون کت شلوار تنشون هست اونوقت دوستای من با مایو اومدن.
با این هرفم همه زدن زیر خنده.

اون روز، روز خوبی بود . میدیدم که کوک بازم لبخندای از ته دلی میزنه و حال و هواش عوض شده.

.......................
قسمتی از آینده
به سرعت داشتم می دویدم باید قبل از اینکه دیر بشه خودم رو برسونم. بالاخره به اونجا رسیدم. خدای من همه جا قرمز از خون بود. به دور و ورم نگاه کردم تا پیداش کنم. نگاهم روش ثابت موند. نه . نه نه نه اون نمیتونه . اون نمیتونه من رو تنها بزاره. با قدم هایی سست بهش نزدیک شدم و جسم خونیش رو در آغوش کشیدم. خدای من. اون... اون مرده بود.
.
.
.
خواهشاً به خاطر قسمتی از آینده ی داستان بهم فحش ندین من بچه خوبیم گناه دارم😂😂😅😅
عکس این پارت خوبه بزارم کاور فیک یا همین که الان هست خوبه؟
یکی از ریدرای عزیز گفت بدهکارم خودمم قبول داشتم باید پارت میزاشتم شرمنده بابت این دو هفته که پارت کم گذاشتم . هم برای ادامه نمیدونستم وی بنویسم هم اینکه این چند وقت خیلی در گیر بودم.
در مورد توله گفتن یا نگفتن هم تصمیم گرفتم هر دو رو بنویسم و اینکه همون‌طور که تو پارت میبینین تو پرانتز توله هم نوشتم. علت تو پرانتز نوشتنم اینه که من عادت کردم به بچه. امیدوارم پارت خوبی باشه.

Dark lightWhere stories live. Discover now