part 58

1.5K 248 125
                                    

Tae pov
چند ساعتی بود که اومده بودم خونه و به خوبی متوجه می‌شدم که کوک خیلی عجیب شده . همش توفکره.
ته: کوک. مشکلی پیش اومده؟
جوابی بهم نداد که دوباره صداش زدم:جونگ کوک.
انگار که یهو به خودش اومده باشه بهم نگاهی کرد و لبخند زد.

کوک: چیزی شده؟
با نگرانی رفتم کنارش نشستم و دستش رو گرفتم.
ته: من باید اینو بپرسم کوک. چیزی شده؟میدونی که میتونی هر اتفاقی که افتاد بهم بگی و رو من حساب کنی درسته؟
کوک: من خوبم ته. چیزی نیست. فقط یکم خستم همین.

می‌تونستم حس کنم که فقط همین نیست ولی زیاد سمج نشدم و خودم رو زدم به اون راه.
ته: پس بیا استراحت کنیم. نگران یونجون هم نباش پیش ابوجی من و ددی توعه.
اروم رو تخت درازش کردم که لبخندی بهم زد و خودم هم کنارش خوابیدم و در اغوش گرفتمش.

اروم موهاش رو نوازش میکردم و زیر گوشش نجوا های عاشقانه میکردم. تا اینکه خوابش برد. اروم موهاش رو بوسیدم و زیر گوشش گفتم.
ته: میدونم ممکنه هیچ وقت این حرف رو تو بیداری بهت نزنم اما ارزو میکنم ای کاش سه سال پیش هیچوقت مجبور به ترک کردنت نمیشدم.

بعد از بیدار شدنمون تصمیم گرفتم قبل از اینکه دنبال یونجون بریم بهش بدمش. چند ساله با خودم دارمشون ولی الان وقتشه که بهش بدم و ازش بخوام تا ابد پیشم بمونه.
اروم طرفش رفتم و به سمت خودم برش گردوندم و جلپش زانو زدم.
با چشمای اهویی درستش با تعجب و کنجکاوی نگاهم میکرد. دستم رو کردم تو جیبم و جعبه حلقه هارو در اوردم.
تو چشماش زل زدم.

ته: کوک میدونم که دیره ولی میشه ازت بخوام که تا ابد باهام بمونی. میشه اشتباه منو فراموش کنی و دوباره عاشقم شی؟قول میدم بران جبرانش کنم.

Kook pov
داشتم اماده میشدم تا دنبال  پسر کوچولوم بریم. یهو  منو سمت خودش برگردوند و جلوی پام زانو زد و ازم درخواست کرد تو چشمام اشک حلقه زده بود. با صدای پر بغضی گفتم.
کوک: تو تمام اون سه سال همیشه ارزو میکردم ای کاش ازت متنفر بودم ولی نتونستم. هیچ وقت نتونستم متنفر باشم.
اولین هق ازم بلند شد.

کوک: البته که قبول میکنم ولی تو باید اونو بفرستی بره باشه؟
باخوشحالی سمتم اومد و در گوشم گفت.
ته: قول میدم همه چی رو درست کنم. بهم اعتماد کن.

چهار ماه بعد

داشتم از میوه هایی که تهیونگ داده بود میخوردم و همزمان از بامزگی توله ارشدم و کاراش میخندیدم که
حس کردم زیرم خیس شده.
با چشمای درست به لباسم نگاه کردم و دیدم که کیسه ابم پاره شده.
کوک: ته...(با لرز و صدای خیلی اروم بخونید)
یهو داد زدم:تهیونگ
تهیونگ شوکه سمتم برگشت و سوالی نگاهم کرد.
کوک: کیسه ابم...
ته: کیسه ابت چی کوک؟
کوک: کیسه ابم پاره شدهههه.
با هول بلند شد و یونجون رو روی مبل گذاشت. سریع سمت در رفت و با بم بم اومد داخل. درد داشتم و نمیتونستم خوب بفهمم چی میگن.

Dark lightWhere stories live. Discover now