part 7

2.5K 505 10
                                    

Tae pov
تو باغ نشسته بودم که مامانم کنارم نشست. چند دقیقه گذشت که به حرف اومدم.
ته:وقتی بهوش اومد حتی فرصت نداد ازش بپرسم حالش چطوره .داد زد و گفت گمشم بیرون. نمی‌فهمم مگه من چیکارش کردم که انقدر ازم متنفره. چرا وقتی تا حالا ندیدتم حتی فرصت برای اینکه یکم باهم آشنا شیم بهم نمیده؟من فقط دوست داشتم باهم دوست شیم ولی اون بی دلیل ازم متنفره.
جین:از کوک ناراحت نشو ته.زندگی به عنوان یه امگا حتی الآنم سخته.الفاهای زیادی اون بیرونن که به امگاها به عنوان اسباب بازی جنسی نگاه میکنن.
ته:می‌دونم ولی دلیل نمیشه بدون هیچ شناختی منم یکی از اونا بدونه.
جین:تهیونگا کوک از همه آلفاها متنفره ،نمیدونیم چرا ولی از یه روز به بعد از همه آلفا ها به جز پدرش،پدر تو و هوسوک متنفر شد.تنفرش از بی اعتمادیشه.بزار یکم بگذره، یکم باهم آشنا شین ،اعتمادش رو جلب کنی اون موقع میبینی که چقدر می‌تونه مهربون باشه.فقط باید فرصت بدی بهش.
ته:هنوزم مطمئنید که میخواین ما ازدواج کنیم.من فکر نمیکنم مجبور کردنش درست باشه مامان.اون نمیخواد و با مجبور کردنش نه تنها از من بلکه ممکنه از شما هم فاصله بگیره.
جین:اره شاید نباید ازدواج کنین.حداقل نه تا زمانی که کوک قبول نکرده.با بقیه صحبت میکنم که اگر میشه فقط نامزد کنین و ازدواج باشه هر موقع کوک راضی شد هرچند که بعید می‌دونم با نامزدی هم موافقت کنه.
ته:میشه من باهاش حرف بزنم شاید قبول کرد.
به مادرم نگاه کردم .میخواست مخالفت کنه ولی وقتی چشمای مطمئنم رو دید فقط با چشمای درشت شدش قبول کرد.
جین :بیا دیگه بریم داخل .
با سرم تایید کردم.بزن بریم سراغ راضی کردن اون امگای خرگوشی .
وارد خونه شدیم که دیدم جانگکوک و پدرش دارن به شدت دعوا میکنن .بقیه هم مثل من خشکشون زده بود تا اینکه من و جیمین هیونگ رفتیم تا ارومشون کنیم .جیمین هیونگ تونست یونگی هیونگ رو آروم کنه هرچی نباشه امگاشه .به کوک رسیدم و خواستم دستش رو بگیرم که داد زد:به من دست نزن.
بعد هم دوید رفت تو اتاقش.حالا میفهمم چرا همه انقدر نگران بودن .حالا متوجهم چرا مادرم می‌گفت قبول نمیکنه.ولی من حتما باید به خاطر خودشم که شده راضیش کنم.

Dark lightWhere stories live. Discover now