Kook pov
بعد از تموم شدن کلاس شناخت جادو با تهیونگ از کلاس بیرون رفتیم.
ته:میگم کوک امروز با چانبک هیونگا بریم بیرون عشق و حال؟
کوک:کجا؟
ته:نمیدونم حالا تصمیم میگیریم بیا بریم پیششون.
کوک:باشه.
میخواستیم بهشون زنگ بزنیم که دیدیم از روبه رو دارن میان یهو داد زد:هیونگگگگگگ.
کوک:میدونی که مجبور نیستی داد بزنی؟
ته:بیخیال بچه بیا بریم.
بک:هی کوکی چه خبر.
کوک:خوبم هیونگ .
ته:میگم پایه این بریم بیرون ؟
چان:اره ما که همیشه پایه ایم ولی کجا؟
کوک:میگم نظرتون چیه بریم شهر بازی؟
بک:من که موافقمممم.
چان:مطمعنین؟باشه من مشکلی ندارم.
ته:باشه بریم.
خواستیم سمت در بریم که دیدم یکی از دست تهیونگ آویزون شد.
جنی: اوپا میای بریم بیرون بگردیم؟
ته:نه جنی دارم میرم بیرون.
جنی:خب منم میام.
رو اعصابم بود ولی خیلی ریلکس گفتم:متاسفم عزیزم ولی داریم زوجی میریم بیرون .من و نامزدم و هیونگا فکر نکنم ایده خوبی باشه که بیای.
جنی:اوه خب من مشکلی ندارم اگر مشکلی داری عزیزم میتونی نیای.
ته:جنی قرار نیست باهامون بیای.
.
.
.
بعد از کلی تلاش الان اینجاییم.تو ماشین چانیول هیونگ در حالی که اون دختره چسبیده به تهیونگ و من دارم سعی میکنم همینجا اتیشش نزنم.و منظورم از آتیش زدن ،آتیش زدن واقعیه.
رسیدیم به شهر بازی که بی توجه بهشون از ماشین پیاده شدم.به سمت وسایل رفتیم.
کوک:میگم نظرتون چیه اون کشتیهرو بریم؟(دوستان تو قسمت پنجاه ران بی تی اس رفته بودن اسم وسیله رو یادم نیست.)
چان:ام فکر خوبیه ولی ته از ارتفاع میترسه.
جنی:واقعا برام عجیبه که در مورد ترس نامزدت نمیدونی.
تهیه:شاید چون میدونه که از این نوع وسایل نمیترسم .فقط از سقوط یا اونایی که باید از ارتفاع به پایین زل بزنم میترسم پس کاملا موافقم .
لبخندی زدم و گفتم: فقط به من نگاه کن تا نترسی.
ته:باشه .بزنین بریم بلیط بگیریم.
جنی:اما اوپا من اینو دوست ندارم.
بک:مشکل توعه ما که نخواستیم بیای.
باهم بلیط خریدیم و منتظر نوبتمون شدیم.
.
.
.
دوستان استایل کوک عکس این پارته که تو مدرسه هم همین لباس تنشون بود.
YOU ARE READING
Dark light
Fantasyدر دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دنیا دیگر کشور های مختلف وجود ندارد ولی خب باز هم خاندان های سلطنتی ای برای اداره کشور وجود دارد.