part 25

1.8K 343 14
                                    

Kook pov
امروز کلاس دفاع شخصی و یادگیری مبارزه داشتیم ولی ته انگار نزدیک دوره ناتش بود برای همین دیرتر میاد تا دارو بخره برای خودش. یه گوشه منتظر معلم نشسته بودم، که دیدم یک اونور تر من یه پسره رو اذیت میکنن.
پاشدم یکم نزدیک تر رفتم که دیدم انگار جنی و دوستاشن و اون پسره یه امگاس.
رسیدم بهشون و گفتم:دارین چیکار میکنین؟
یکیشون برگشت:تو سرت به کار خودت باشه امگا کوچولو.
داد زدم:گفتم دارین چه غلطی میکنین؟
جنی:به تو ربطی نداره .این پسره مثل تو یه امگای رعیت بی خاصیته حالا هم گورتو گم کن.
یه ابرو انداختم بالا:یجوری میگی رعیت که انگار خودت چی هستی.بهتره بدونی که مردم عادی ارزش و مقامشون بالاتر از وزیر وزراست. اگر اونا نباشن وزیری نیست چه برسه وزیر زاده احمقی مثل تو.
دیدم که یکیشون داره نزدیکم میشه.خواست بهم ضربه بزنه که تو یه حرکت مشتش رو پیچوندم و رفتم پشتش و از پشت یه لگد زدن بهش که پخش زمین شد. چند نفر دیگه هم اومدن که همه رو ناکار کردم.همه تعجب کرده بودن چون من الان چند تا اشراف زاده رو زدم که الفان در حالی که خودم امگام.به سمت جنی حرکت کردم که با یکم ترس نگاهم کرد.
زل زدم تو چشماش:اگر امگاها کاری بهتون ندارن به معنی اینکه ضعیفن نیست به معنیه اینه که ارزش اینکه بخوان کاری کنن رو ندارین.نمیدونم تا قبل از اینکه بیام اینجا چه خبر بوده و چیکار میکردی ولی اینو بدون که از الان به بعد من جلوتو میگیرم پس حواست باشه.
بعد هم بدون توجه بهشون سمت اون پسر حرکت کردم و کمکش کردم تا بلند شه‌‌.
کوک:حالت خوبه؟
ایون وو:اره مرسی از کمکت ولی پسر حتی فکرشم نمیتونی کنی که خودت رو به چه دردسری انداختی.
کوک:نمی تونستم هیچ کاری نکنم.بگذریم من جونگ کوکم ، جئون جونگ کوک .از آشنایی باهات خوشبختم.
ایون وو: ایون وو،چا ایون وو منم از دیدنت خوشحالم.
لبخندی بهش زدم :میگم نظرت چیه بریم پرستاری؟زخمی شدی.
ایون وو:نه نیاز نیست .اگر مسئولین مدرسه بفهمن بیشتر اذیت میکنن.
کوک:نگران نباش از این به بعد من هستم نمیزارم.
ایون:آخه...
کوک:آخه بی آخه بیا بریم.
بعد از رفتن به پرستاری با ایون وو بیشتر آشنا شدم و با هم دوست شدیم.جزو مردم عادی هست که وارد مدرسه شده.پسر خیلی خوبیه .
بعد از اینکه ایون وو رو فرستادن خوابگاه تا استراحت کنه اومدم بیرون که تهیونگ رو دیدم.
سمتش رفتم:سلام ته دارو خریدی؟
برگشت نگام کرد:اوه خدای من کوک معلوم هست کجایی .کل مدرسه رو گشتم ‌.اینا رو ول کن چیکار کردی که همه درموردت حرف میزنن؟
کوک:نفس بکش ته.بیا بشین واست تعریف میکنم.
رفتیم یه جا نشستیم که همون موقع یکی اومد گفت کلاس امروز کنسله.
از اونجایی که آخرین کلاسمون بود با ته به سمت اتاقمون حرکت کردیم و منم تو راه اتفاقاتی که افتاد رو تعریف کردم.
.
.
.

از اونجایی که آخرین کلاسمون بود با ته به سمت اتاقمون حرکت کردیم و منم تو راه اتفاقاتی که افتاد رو تعریف کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چا ایون وو۱۷ساله
امگا و پری. از مردم عادیه که وارد مدرسه شده و تو مدرسه سلطنتی درس میخونه.خانوادش رو از دست داده و دوست صمیمی کوک هست.

Dark lightWhere stories live. Discover now