part 67

1.1K 215 66
                                    

Jk pov

چند ماه بعد
جی کی: پس قرار شد یوگیوم بره مدارک رو برداره و بعد تو دستگیر میکنیش. اینجوری خود به خود شما ها دیگه هیچ ارتباطی با هم ندارید. پدر کوک هم باید بندازشون زندان. ممکنه جنگ شه چون مسلما اونا متحدانی دارن. من به محض دستگیری میرم تا کوک از هم جدامون کنه. ممکنه تو جنگ نباشم پس زنده بمونید. به خاطر جونگکوک.
ته: حالش خوبه؟
جی کی: اره. خوبه.

جیمین: من و جین هیونگ هم از بچه ها مراقبت میکنبد.
جی کی: در مورد اونا. حواستون حتما بهشون باشه .مخصوصا به بومگبفو.
ته: چیزی تهدبدش میکنه؟
جی کی: اره.
ته: چی؟
جی کی: مهم نیست . فقط مراقبش باشید.
بم بم: ایون...
جی کی: جادو رو روش اجرا کردم. به زودی میاد پیشتون. فقط هر چیزی از کوک دارید رو پنهان کنید.
یوگ: چرا؟

جی کی: هر جادویی یک تاوانی داره مخصوصا جادو های سیاه. ایون از طریق یه جادوی سیاه زنده شده. تاوان اون جادو از یاد بردن شخصیه که اون جادو رو انجام میده.
جین: راهی هست که...اون به یاد بیاره؟
جی کی: نمیدونم. تا حالا هر کس که این جادو رو انجام داده مرده.
ته: وات دفاک . اگر میمردید چی؟
جی کی: فعلا که زنده ایم.الانم من میرم خدافظ.
یهویی پرید سمتم و مچم رو گرفت.
ته: کجا ؟تازه قراره حرف بزنیم.

دستم رو کشید و به سمت بیرون برد. با بی حسی نگاهش کردم .
ته: هنوز از من متنفری؟
جی کی: من برای چی باید ازت متنفر باشم؟
ته: به خاطر اینکه کوک با منه.
جی کی: منظورت چیه؟
ته: خب...خب تو دوستش داری و من با اونم ،یجورایی رقیبتم.

جی کی: داری راجب چه کوفتی حرف میزنی کیم تهیونگ؟ جرعت نکن بگی که فکر کردی من کوک رو به چشم معشوقم میبینم.
ته: امم باشه نمیگم ولی خودت گفتی.
جی کی: احمق من با اون بزرگ شدم. اون رسما حکم برادر من رو داره. میفهمی؟ایششششش لعنت بهت اخه این چه فکریه میکنی. حتی فکر کردن به اینکه خودمو بخوام به فاک بدم حالمو بهم میزنه.
ته: یعنی تو...
جی کی: اون برادر منه احمق.
ته: اوووووکیییی انقدر بهم نگو خنگ. من ازت بزرگترم.
جی کب: باشه بابا.
ته: اگر کمکی ازم برمیومد براتون...بهم بگو .

جی کی: فقط اگر کوک برگشت پیشت اشتباهات گذشته رو تکرار نکن. میدونم برای حفاظت از کوک اینکار رو کردی و بهش خیانت کردی.میدونم جنی و پدرش هویت کوک رو فهمیدن و تهدید کردنت. اما ای کاش قبل از تصمیم گیری بهش میگفتی. میگفتی که اگر با جنی ازدواج نکنی اونا هویت کوک رو فاش میکنن و میکشنش. اگر بهش میگفتی شاید هیچ وقت مجبور نبودید اون سه سال لعنتی رو تحمل کنید.

ته: اون لحظه، تو اون موقعیت،هیچ چیز دیگه ای به ذهنم نمیرسید. تنها چیزی که تو ذهنم بود یک جمله بود. از کوک باید محافظت کنم. تو اون موقعیت هیچی برام مهم نبود فقط میخواستم به هر قیمتی شده از کوک محافظت کنم.

Dark lightWhere stories live. Discover now