part 28

1.7K 319 72
                                    

((شاید اگر بهش اعتماد نمی‌کردم اینجوری نمیشد.))

Tae pov
الان بعد چند ساعت رسیدیم به قصر غربی.کوک خیلی خوشحاله که برگشته خونه پیش پدر و مادرش و همچنین ایون وو هم باهامون هست.دوید رفت توقصر و دادزد.
کوک:من برگشتمممممممم.کجایین؟
ایون:هیس کوک چرا داد میزنی شاید خوابن.
کوک:من اومدم یعنی چی خوابن؟
ته:یعنی خوابن بچه بیا بریم ببینیم کجان.
کوک:نمیخوام.یعنی چی خوابیدن؟
جیمین:نخوابیدیم شاهزاده کوچولوی من قصر رو رو سرمون خراب نکن.
کوک:مامانننن.
پرید رفت بغلش.
هوبی:عادت میکنی.
اصلا نفهمیدم که هوسوک هیونگ کی اومد کنارم لبخندی زدم:مهم نیست چیکار می‌کنه من بازم دوسش دارم.
Kook pov
یونگی:بچه نمیخوای جفت منو ول کنی؟
برگشتم سمتش و داد زدم:بابا.
پریدم بقلش که سفت بقلم کرد.
یونگی:باز تو پریدی؟چند بار بگم اینجوری نکن اگر بیفتی چی؟
یهو یاد ایون وو افتادم چشم چرخوندم که پیداش کردم .یک گوشه وایستاده بود.
کوک:راستی هیونگم رو معرفی نکردم.
از بغل بابا در اومدم و رفتم دستش رو گرفتم و کشون کشون بردمش پیش خودمون.
کوک:این ایون ووعه هیونگ من که چند ماه ازم بزرگتره.
بابا نگاهی بهمون کرد و ابرو بالا انداخت.بعد یهو لبخندی زد و اومد سمتمون.
یونگی:از دیدنت خوشحالم پسر .مین یونگیم پدر این بچه ای که کنارته .
ایون:چو ایون وو.منم از دیدنتون خوشحالم سرورم.دوست جونگکوک هستم.
جیمین:و از این به بعد پسر ما تازشم دیگه سرورم نمیگیا.مین جیمین هستم مادر کوک.از دیدنت خوشحالم .
کوک:هورا منم داداش دار شدم.
دست ایون رو گرفتم و دویدم سمت اتاقم.در اتاق رو بستم .
ایون:کوک من نفهمیدم چیشد؟
کوک:هیچی نشد فقط تو الان شدی برادر من همین.مامان و بابام تورو جزوی از خانواده می‌دونن دیگه.
ایون:کوک متوجه نیستی؟من اینو نمیخوام.نمیخوام کسی بهم ترحم کنه.
کوک:این ترحم نیست.ما فقط میخوایم تو ما رو قبول کنی.ایون پدر من کسی رو آنقدر سریع جزوی از خانواده نمیدونه ولی تورو دونست پس...
یکی در زد و بعد پدرم اومد تو.
یونگی:حرفاتون رو شنیدم و ایون باید بگم که در هر صورت تو پسر خونده ی مایی.

Dark lightWhere stories live. Discover now