part 50

1.6K 270 53
                                    

Tae pov
به محض باز کردن در کوک رو دیدم درحالی که داشت با یه نفر که نمی‌شناختم و چهرش رو پوشونده بود مبارزه می‌کرد . سریع یونجون رو بردم تو اتاق و بهش گفتم هر چیزی که شد چشماش رو باز نکنه. و به کمک کوک رفتم. ولی تا خواستم کاری کنم کوک اون رو بیهوش کرد.
سریع سربازا رو خبر کردم که اومدم و اون مرد رو بردن. رفتم سمت کوک و با نگرانی چکش کردم.
ته: چیزیت که نشد؟ خوبی؟
و کوک تنها سری به نشانه تایید تکون داد.

Kook pov
فلش بک(قبل اومدن ته و یونجون)
خواب بودم که صدای در شنیدم فکر کردم تهیونگه اما حس یک غریبه رو داشت سریع بلند شدم که دیدم شمشیرش رو با هدف ضربه زدن بهم تکون داد. سریع گارد گرفتم و حمله هاش رو دفع کردم و در آخر طی چند حرکت شمشیر رو از دستش گرفتم و بیهوش کردم. و اونموقع بود که متوجه تهیونگ شدم که اومده تو اتاق.

حال

ته:اون کی بود کوک؟
کوک: نمیدونم.
ته: خدای من چند دقیقه نبودم فقط . خوشحالم که چیزیت نشده.
کوک: باشه.
به سمت تخت برگشتم تا دراز بکشم که یونجون رو روش دیدم.
کوک: یونجونی من چطوره؟
یونجون: ددی خوبی؟
کوک: معلومه که خوبم یادت رفته من کیم؟
یونجون خندید و گفت: نه یادم نرفته تو ددی منی یه آدم شکست ناپذیر و قوی.

Tea pov
داشتم به صحبت‌های شیرینشون گوش میکردم که در اتاق زده شد.
سوجون: سرورم بهوش اومد.
سری تکون دادم خواستم چیزی بگم که کوک سریع گفت: منم میام.
ته: نه کوک تو همینجا میمونی.
کوک: من میرم تو اگر دوست داری خودت بمون اینجا.
ته: کوک تو حالت خوب نیست نمیای.
کوک: من نیازی به مراقبت ندارم تهیونگ ،میام.
داشتیم همینجوری بحث میکردیم که هوسوک هیونگ اومد تو.

هوبی: تا شما به نتیجه میرسین من این بچه رو میبرم با هم بازی کنیم که اگر رفتین که هیچی اگر نرفتینم کوک استراحت کنه بای.
بعد رفتن هوبی هیونگ نگاهی به کوک کردم .
ته: باشه بیا ولی از کنارم تکون نمی‌خوری کوک فهمیدی؟

با لحن بی حوصله ای گفت: باشه بیا زودتر بریم.

Kook pov
با هم به سمت زندان رفتیم به درش که رسیدیم تهیونگ سریع دستم رو گرفت و من رو نزدیک خودش نگه داشت.
نگاهی به دستامون کردم بعد به صورتش. با صدای آرومی گفتم.
کوک: میدونی که من خودم به خلافکارم که از قضا تمام آدمای اون تو از من میترسن؟
ته: هرچی، حرف نباشه وگرنه نمیزارم بیایا. از کنار من جم نخور .

پوکر نگاش کردم.
کوک: تموم شد؟ بیا بریم دیگه هی حرف میزنی.
باهم وارد شدیم که سریع به سمت سلول اون یارو نزدیک شدم.
یارو: خیلی جرعت داشتی که اومدی اینجا.
کوک: در اصل تو جرعت داشتی که اومدی سراغ لونای دارک شدو.
یارو: یعنی میگی تو شاهزاده کوچولو بزرگترین خلاف کاری؟ نخندون من رو.
کوک: اره هستم و اگر دقت میکردی از رو شمشیرم می‌فهمیدی. حالا اینا مهم نیست . چرا بهم حمله کردی؟

یارو: چون دستور داشتم بکشمت ولی اگر میدونستم تو لونای بدون آلفایی هیچوقت قبول نمی‌کردم.
کوک: الان ترسیدی درسته؟ البته حقم داری سعی کردی من رو بکشی. ولی خب بهت یه لطفی میکنم. تو بهم بگو از کی دستور گرفتی منم در عوض میزارم بری و یه زندگی بی دردسر رو ادامه بدی.
یارو: میدونی چیه؟ مهم نیست اون بیرون چی میشه من تا زمانی که اینجام کاری نمیتونی بکنی. تو یه عوضی ای.
کوک: خب در اصل من اینجا هم همه کار میتونم کنم.

خواستم یه ضربه بهش بزنم که تهیونگ کشیدم عقب.
ته: خب برای امروز بسه حواست به خودت باشه بچه.
خواستم حرفی بزنم که دستم رو کشید برد بیرون از زندان.
کوک: هیییی داشتم حرف میزدم باهاشا.
ته: از حرف داشتی به کارای فیزیکی می‌رسیدی. کارای فیزیکی ممکنه بهتون آسیب بزنه پس باید میومدیم بیرون.
کوک: نترس کاری نمیکنم که به بچه آسیب بزنه.
ته: ولی به خودت میزنه.

یهو وایستادم که اونم وایستادم و برگشت سمتم.
کوک: چرا اهمیت میدی؟
ابرو بالا انداخت و با چشمای ریز شده نگام کرد.
ته: منظورت چیه؟
کوک: چرا اهمیت میدی به اینکه امنیت دارم یانه؟ تو بچه برات مهمه و نترس من بچم رو سالم به دنیا میارم.
ته: برام مهمه که امنیت داشته باشین. برام مهمه که هردو سالم باشین.
کوک: چرا ؟

ته: چون نمیخوام آسیب ببینی.
کوک: خودت قبلا بهم زدی.
ته: کوک. خواهش میکنم .بیا بریم باشه؟
سرم رو پایین انداختم و گفتم: باشه بیا بریم یونجون رو از هوبی هیونگ بگیریم.

.
.
«نمیتونم با گفتن حقیقت جونت رو به خطر بندازم»
.
.
.
ببینین چه نویسنده خوبیم زود آپ کردم اونوقت هی میگین دیر آپ میکنی.
فهمیدین چه اتفاقی افتاد و ته چی دید؟
بچه ها شاید فکر کنین کوک چرا آنقدر راحت با ته برخورد می‌کنه باید بگم که علاوه براخلاقش نیمه امگاش هم تاثیر داره مخصوصا که بارداره.
خوشحال میشم نظرتون رو بگین.

Dark lightHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin