Writer pov
دوساعت بعد جانگکوک بیدار شده بود و اومده بود پیش بقیه. سکوت سنگینی برقرار بود تا اینکه یونگی سکوت رو شکست.
یونگی:جانگ کوک باید باهات حرف بزنم.منو مادرت تصمیمی گرفتیم که باید بدونی.
کوک:چه تصمیمی؟؟؟
یونگی:ما تصمیم گرفتیم تو و تهیونگ نامزد کنین و دوماه بعد مراسم ازدواجتون رو برپا کنیم.
کوک:اوه شوخی جالبی بود ولی لطفاً دیگه از این شوخیا نکنین.
یونگی:کاملا جدی بودم و تو هم تا دوهفته دیگه همراه با پادشاه نامجون و خانوادش به قصر شرقی میری.
کوک:من نمیخوام ازدواج کنم.
یونگی:منم نظر نپرسیدم .گفتم اینکار رو انجام میدی.
ولی کاش این رو نمیگفت.چون همین حرف برای منفجر کردن کوک کافی بود.
Ji u
همه چیز در عرض چند ثانیه اتفاق افتاد .به محض اینکه یونگی اوپا اون حرف رو زد،جانگکوک عصبانی شد و چشماش تغییر رنگ داد ،و با دادی که زد همه جا به لرزه درآورد و شیشه ها شکست،وسایل تو هوا معلق شد و در آخر شاهد جانگ کوکی بودم که بیهوش شده تو آغوش تهیونگ بود.
سریع به خودم اومدم و به تهیونگ گفتم کوک رو بغل کنه و دنبالم بیاد.
تهیونگ:چی شد یهو چرا اینجوری شد؟؟
جیو:کوک قدرتهاش بیشتر و فراتر از حدیه که باید برای همین خشمش باعث شد قدرتاش کنترلش رو بدست بگیرن . الآنم بخاطر فشاری که بهش اومد بیهوش شده.وقتی بهوش بیاد هیچی یادش نمیاد از لحظه عصبانی شدن تا بیهوش شدنش.
ته:یعنی فقط حرفای پدرش یادش میاد؟
Tae pov
جیو نونا در جواب حرفم تنها سرش رو به نشونه ی تأیید تکون داد و یسری سرم به جانگکوک وصل کرد. شاید اونقدری که فکر میکردم آدم بدی نباشه .اون زیادی مظلوم به نظر میرسه.
YOU ARE READING
Dark light
Fantasyدر دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دنیا دیگر کشور های مختلف وجود ندارد ولی خب باز هم خاندان های سلطنتی ای برای اداره کشور وجود دارد.