part 52

1.5K 266 134
                                    

Kook pov
صبح با صدای خنده های ریز ریزی بیدار شدم که تهیونگ و یونجون رو دیدم که باهم بهم نگاه میکنن و میخندن.

یا صدای خواب‌آلودم گفتم: چیکار دارین میکنین؟
ته: هیچی داریم باهم راجب اینکه تو یه خرگوش خوابالویی حرف میزنیم.
کوک: هیییییی.میخواین حرف بزنین برین بیرون من خوابم میاد نمیزارین بخوابم.
یونجون رفت تا نقاشی بکشه که تهیونگ اومد کنارم دراز کشید و دستش رو دورم پیچید.

ته: هی بانی بیدار شو زیاد خوابیدی. باید باهم اتاقارو درست کنیم.
کوک: خوابم میاد بیخیالم شو.
ته: بیدار شو دیگه. قول میدم فردا با هم سه تایی زیاد بخوابیم باشه؟
همون جور که گونه هام رو نوازش میکرد گفت. ناچارا سری به معنای باشه تکون دادم و بیدار شدم.
ته: تا تو دست صورتت رو میشوری من میرم لباسای یونجون رو عوض کنم.

رفتم و بعد از انجام کارای لازم و عوض کردن لباسام اومدم بیرون که دیدم نشستن رو مبل و منتظر منن.
کوک: من اومدم .
ته: بزنین بریم به کارامون برسیم.

....
از صبح تا همین الان تهیونگ هی ازم کار کشید. البته کارایی که من رو بخاطرشون بیدار کرد شامل نشستن رو مبل و دیدن کاتالوگ و گفتن اینکه کدوم خوبه ،به همراه بحث با تهیونگ گذشت تا الان که کم کم وقت ناهار میشه.
یونجون و تهیونگ با هم رفتن تا یه چیزی که نمیدونم چیه بخرن و منم منتظرم بیان تا بریم سالن غذا خوری قصر.
ته: خب بزن بریم.
کوک: چی خریدین؟
ته :چیز مهمی نیست بیا بریم.

اومد و دستم رو گرفت و سه تایی در حالی که تهیونگ با یه دستش دست من رو گرفته بود و با دست دیگش دست یونجون رو به سمت سالن غذاخوری رفتیم.

با ورودمون به سالن همه نگاه ها رومون اومد لبخندی به نگاه نگران پسرا زدم و همراه تهیونگ و یونجون روی صندلی ها نشستم.
تهیونگ یونجون رو روی یه صندلی بینمون گذاشت که من برداشتمش و روی پاهام نشوندمش تا مثل همیشه غذابخوریم.
ته: چیکار داری میکنی؟
نگاه متعجبی بهش انداختم و جواب دادم: به یونجون غذا میدم؟!

سریع از رو پاهام برش داشت و گفت: خودم بهش میدم. تو نیاز نیست به خودت فشار بیاری.
کوک: یاااا کیم تهیونگ . این کارات یعنی چی؟ خودم بهش غذا میدم.
ته: یعنی اینکه دکتر گفت به خودت فشار نیازی اونوقت تو یونجون رو میزاری رو پات .
کوک: فکر نمیکنم فشاری بهم وارد کنه.
ته: ولی من فکر میکنم فشار وارد می‌کنه.
خواستم جواب بدم که یهو با خنده های ریز ریزی به خودم اومدم که دیدم همه دارن میخندن.
بم: پسر با وجود اینکه از این یارو خوشم نمیاد ولی خوشحالم که بالاخره یکی پیدا شد که بتونه جلوت وایسه.
و بلند زد زیر خنده.
کوک: هییییی. کجاش خنده داره؟ نخند.
یونگی: میگم اگر بحثتون تموم شد غذامون رو بخوریم.
ته: هیونگ بحثمون تموم شد بیاین غذا بخوریم.

دیگه حرفی نزدم که یهو در تالار باز شد.
جنی: سلامممم من برگشتم.
شوکه شدم . به قدری که حتی سرم رو بالا نیاوردم. اصلا حواسم به اون نبود .
ته: هی جنی. از پیش پدرت برگشتی؟ چقدر زود.
جنی: با خودم گفتم حتما دلت برام تنگ شده برای همین زود تر برگشتم.
بهمون رسید که چشمش به یونجون که رو پای تهیونگه افتاد.
جنی: میشه از جام پاشی؟
کوک: با منی؟
جنی: از اونجایی که تو سر جام نشستی اره. با خود توام .
کوک: فکر نمیکنم رو این صندلیا اسم زده باشن.
جنی: اره اسم نزدن ولی فکر کنم خودت باید بفهمی که من کنار شوهرم می‌شینم.
کوک: اوه باشه پس غذام که تموم شد پا میشم تا کنار شوهرت بشینی‌.
جنی: تو...
ته: یجا دیگه بشین جنی‌.
و دیگه هیچ کدوم هیچی رو نگفتیم و در سکوت غذامون رو خوردیم . دیگه هیچ اثری از اون جو اولیه نبود.

یونجون: من از اون می‌خوام.
ته و کوک: کدوم؟
یونجون: از اون.
و با انگشتان کوچیکش به لازانیا اشاره کرد. خنده ای کردم و خواستم بهش لازانیا بدم که تهیونگ زود تر از من بلند شدو یه تیکه ازش برداشت. لبخندی از خندم رو لبم مونده بود که با حرف جنی خشک شد.

جنی: بچه بیچاره حتی نمیدونه لازانیا چیه.چون پدرش به جای زندگی شاهانه مثل یه خلافکار بزرگش کرده. شاهزاده ای کاش یکم از این جور غذاها به بچت میدادی.
عصبی شده بودم. خواستم حرفی بزنم که به جای من یوگیوم حرف زد.
یوگی: احمق ها خیلی زود معلوم میشن نه؟ احمق جون بچه سه ساله ممکنه اسم غذاها رو قاطی کنه این به معنی نیست که تا حالا از اون غذا نخورده.
جنی: در هر صورت نشان دهنده ی بی مسئولیتی پدرشه. اینطور فکر نمیکنی؟

دیگه عصبی شدم و چاقویی که کنار دستم بود رو برداشتم و سمتش پرت کردم. همه چی تو یک ثانیه اتفاق افتاد و همه شوکه شده فقط به چاقویی که توسط من پرت شد و از کنار سر جنی رد شد و به دیوار برخورد کرد نگاه میکردن. با عصبانیت گفتم: حواست باشه چی میگی سری بعد اون چاقو میخوره وسط کلت.

از سر جام پاشدم و یونجون رو از بغل تهیونگ گرفتم و از سالن خارج شدم.
تهیونگ: کوک. وایسا کوک.
برگشتم که دیدم داره سمتم میدوعه.
کوک:  چی میخوای تهیونگ؟
ته: بیا باهم بریم . من متاسفم کوک به خاطر اتفاقی که افتاد.

سری به معنای مشکلی نیست تکون دادم که یونجون رو از بغلم گرفت و باهم به سمت اتاق تهیونگ که الان برای ما سه تا شد رفتیم.
.
.
.
بازگشت فرخنده جنی رو به همتون تبریک میگم. فهمیدین چرا آنقدر خوش و خورم بود همه چی؟ چون جنی نبود . این پارت رو دیشب آماده کردم ولی نتم مشکل داشت.

Dark lightWhere stories live. Discover now