Writer pov
از مراسم سه سال گذشته بود. جانگکوک بعد از خارج شدنش از تالار به سمت قصر غربی رفت و قبل از رسیدن خانواده اش برای همیشه زندگی اش، خانواده اش و خودش را ترک کرد. سه سال بود که اطرافیانش در به در دنبالش بودند. اعضای خانواده با تهیونگ سرد شده بودند و از جنی نفرت داشتند.بعد از ناپدید شدن جونگ کوک ایون وو هم قصر و مدرسه را ترک کرد .ملکه جیمین و پادشاه یونگی از دوری فرزندانشان غمگین بودند اما چیزی که نمیدانستند این بود که دو امگا در کنار هم هستند.
سه سال قبل
جونگ کوک به قصر رسید .سریع به سمت اتاقش رفت.در طول مسیر تصمیم گرفته بود تا خانواده اش رو تا زمان قوی شدنش ترک کنه.باید آنها را ترک میکرد تا قدرتمند میشد و انتقام میگرفت. در حال جمع کردن وسایلش بود که ایون وو وارد اتاق شد.
ایون:باید سریع تر عمل کنی هر آن ممکنه برسن.بیا کمکت میکنم.کوک شوکه بهش نگاه کرد اما با نگاه غمگینی ممنونم زیرلبی بهش گفت.
ایون: جایی در نظر داری برای رفتن؟کوک با سر پایین افتادش رو به نشانه نه تکون داد.
ایون وو سریع زیپ ساکش رو بست و سمت کوک حرکت کرد.شونه هاش رو گرفت و گفت: گوش کن کوک میری به محله سرویا اونجا یوگیوم رو پیدا میکنی . بهش میگی از طرف ایون وو اومدم .ایون وو گفت منو ببر به قعر جهنم.از اونجا میبرتت به داریکا.از کنار یوگیوم جم نمیخوری.منم یه هفته دیگه میام اونجا .پیش تو و بچت. باشه؟منو نگاه کن کوک.باید قوی باشی.قوی باشی و بچت رو بزرگ کنیم و بعد انتقام این کارشون رو ازشون بگیریم. حالا هم بدو برو قبل از اینکه برسن.
کوک رو سمت در هل داد.جونگکوک قبل از خروج برگشت سمت ایون وو و سفت بغلش کرد.
کوک:ممنونم هیونگ.خیلی خوش شانسم که تورو دارم.ایون وو هم به محض رفتن کوک از خانه خارج شد تا بعد از آمدن خانواده اش به قصر باز گردد.
از آنسو جونگ کوک شبانه به سمت سرویا حرکت کرده بود. نزدیکای صبح به آدرسی که ایون وو داده بود رسید. نگاهش رو بین آدم های اونجا گردندوند. مرد عضله ای نزدیکش شد.
مرد: اینجا چیکار داری بچه؟
کوک:دنبال کسی به اسم یوگیوم میگردم شما میدونین کجاست؟
یوگیوم: نمیشناسمت.
کوک با تعجب برگشت و سوالی به فرد نگاهی انداخت.
کوک:شما یوگیوم هستین؟
یوگیوم: فرض بر اینکه باشم .چرا دنبالمی؟
کوک:من رو ایون وو فرستاده.گفت...
یوگیوم: گفتی ایون وو؟
کوک:بله.بهم گفت بیام پیش شما و بهتون بگم من رو به قعر جهنم ببر.
یوگیوم: ایون تورو فرستاده تا ببرمت به داریکا؟
کوک سری به نشانه تایید تکان داد.
یوگیوم:خیل خوب دنبالم بیا.
و کوک همراه با یوگیوم به سمت آینده نامعلومش حرکت کرد.
.
.
.
دوستان چند پارت همونطور که فهمیدید چند پارت درمورد اتفاقات بین سه ساله.
YOU ARE READING
Dark light
Fantasyدر دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دنیا دیگر کشور های مختلف وجود ندارد ولی خب باز هم خاندان های سلطنتی ای برای اداره کشور وجود دارد.