part 31

1.6K 314 10
                                    

Tae pov
صبح شده بود و امروز باید با کوک حرف میزدم و از دلش در میاوردم. حق با یونگی هیونگ بود. گاهی فراموش میکنم که کوک هم یک امگاست و هر چقدر که متفاوت باشه بازم یه امگاست و حساسیت هایی داره.
به سمت اتاقش حرکت کردم و در زدم ولی کسی در رو باز نکرد.دوباره در زدم.
ته:کوک عزیزم نمیزاری بیام تو؟
جوابی نداد.
ته:عزیزم در رو باز کن حرف بزنیم‌.
کوک:من حرفی با تو ندارم .برو.
ته:کوک خواهش میکنم. می‌دونم اشتباه کردم .فقط در رو باز کن بانی،تحمل اینجور چیزا رو ندارم در رو باز کن حرف بزنیم.اگر قانع نشدی دوباره بندازم بیرون.
دیگه داشتم تا امید میشدم که صدای چرخیدن کلید رو شنیدم و سپس در باز شد. کوک رو دیدم که جلوی در وایستاده با دیدن چشمای قرمزش خودم رو لعنت کردم.خواستم چیزی بگم که بی توجه به من وارد اتاق شد.
ته:کوک من متاسفم.
کوک:برای چی متاسفی؟مگه کاری کردی که عذر میخوای.
ته:کوکی....
کوک:تهیونگ مشکلی نیست من میفهمم.من از اول برات جز دردسر چیزی نبودم.
رفتم سمتش و محکم به آغوش کشیدمش.
ته:چی میگی بچه.من عاشقتم.متاسفم کوک . می‌دونم دیشب اشتباه کردم. متاسفم که گاهی فراموش میکنم تو با تمام تفاوتات بازم امگایی. متاسفم بانی کوچولوی من. من عاشقتم کوک هیچ وقت فکرای احمقانه نکن باشه.
از بغلم در اوردمش و به صورتش نگاه کردم.صورتش از اشکاش خیس شده بود.
ته:گریه نکن بانی باشه؟من شاید قبلا با یکی دو نفر رل زده باشم ولی هیچکدوم نتونستن منو دیوونه خودشون کنم.کوک من دوست دارم و این مهمه گریه نکن دیگه بانی.
کوک:تهیونگ .
ته:جانم عزیزم.
کوک:ببخشید که اینجوری باهات برخورد کردم.
لبخندی بهش زدم و بوسه ای رو لباش گذاشتم.
ته:تو میتونی هر جور میخوای با من برخورد کنی بانی کیوت و ترسناک من.
با همون لب و لوچه ی اویزونش خندید که سفت فشردمش.
ته:حالا هم بیا بریم بیرون باشه؟
بعد از اینکه دست و صورتش رو شست با هم به بیرون از اتاق رفتیم که نگاه با تحسین یونگی هیونگ رو روی خودمون دیدم.
.
.
.
بچه ها درمورد این دوپارت حس کردم یکم زیادی باهم اوکین واسه همین آزار رسوندم😁😁😁

Dark lightWhere stories live. Discover now