Kook pov
یک هفته به سرعت برق و باد گذشت و الان سهتایی سوار ماشین تهیونگیم و به سمت مدرسه حرکت میکنیم.
ته:میگم نظرتون چیه سر راه بریم یه چیزی بخوریم؟
کوک:من فرقی برام نداره.
ایون:منم همینطور.
ته:پس بریم یه چیز بخوریم.
با هم به رستوران رفتیم و منتظر سفارشامون شدیم.حس کردم یه چیزی ایون وو رو اذیت میکنه.
کوک:ایون چیزی شده؟
ایون:نه ،فقط داشتم فکر میکردم.
ته:به چی؟
ایون:به اینکه این اتفاقا واقعی بودن.میدونی خیلی عجیبه بعد شونزده سال خانواده دار شدم اونم نه هر خانواده ای .
کوک:بیخیال ایون بیا از زندگی لذت ببریم.
ایون:اره موافقم.
غذامون رو آوردن بعد از خوردن غذا به سمت مدرسه حرکت کردیم که بعد از حدود نیم ساعت رسیدیم. با ایون وو خدافظی کردیم و به سمت اتاق حرکت کردیم.
Tae pov
حدود یک هفته از برگشتمون به مدرسه میگذره و امروز قراره بریم به محل کمپ. اینطور که فهمیدم اونجا یه حالت مسابقه به وجود میاد که گروهیه.از صبح هم کوک در گیره جمع کردن وسایله.
ته:کوک عزیزم تموم نشد ؟نمیتونیم کل اتاقو ببریما.
کوک:وایسا الان تموم میشه.
ته:از صبح داری همینو میگی لاو.
کوک:تموم شد میتونیم بریم.
دیدم با یک چمدون مثل من و کولش اومد بیرون.
ته:از صبح داری چیکار میکنی بچه؟فکر کردم الان اتاق رو بار میزنی.
کوک:اذیت نکن داشتم لباس بر می داشتم.
ته:باشه بیا بریم بچه هارو سوار کنیم بریم.
کوک:اره بزن بریم.
و باهم رفتیم و ایون و هیونگا رو سوار کردیم.
YOU ARE READING
Dark light
Fantasyدر دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دنیا دیگر کشور های مختلف وجود ندارد ولی خب باز هم خاندان های سلطنتی ای برای اداره کشور وجود دارد.