part 42

1.5K 282 37
                                    

Kook pov
یک هفته از برگشتمون به اینجا میگذره . امشب جشن بازگشت من و ایون به اینجاست . تمام کسایی که میشناسم یا نمیشناسم هستن. به جز یوگیوم و بم بم همه افرادم تو یک خونه در نزدیکی قصر زندگی میکنن. قبلا بهشون سپرده بودم که نامحسوس حواسشون به همه چی باشه . لباسهای خودم رو پوشیدم و یونجون رو هم آماده کردم و با زدن ماسکم آماده مبارزه شدم .
در کنار بم بم و یوگیوم و ایون در حالی که دست یونجون رو گرفته بودم و هممون ماسک هامون رو زده بودیم به سمت تالار مهمونی رفتم.

وقتی از در های تالار داخل رفتم نگاه ها اومد رومون می‌تونستم تعجب رو تو چشماشون ببینم . همراه ایون و یونجون پیش خانوادم رفتم. هیچ کدوم درمورد ماسک چیزی نگفتن . هنوز جین هیونگ و افراد شرق نیومده بودن.

به جیو نونا و هوسوک هیونگ لبخندی زدم و بهشون گفتم.
کوک: خیلی وقته ندیدمتون .
جیو نونا بقلم کرد: می‌دونی چقدر دلم برات تنگ شده بچه کجا بودی اخه؟
کوک: در حال عشق و حال بودم نونا.
هوبی: ما که همه چی رو میدونیم کوک پس بیخیال اینا این کوچولوی جیگر کیه؟
کوک: این کوچولو عشق من یونجونه.
هوبی هیونگ دولا شد و به یونجون گفت: چطور کوچولو من عموی این باباتم.
همون‌طور که پیش بینی میکردم یونجون با جیو نونا و هوسوک هیونگ سریع اخت گرفت.
کوک: نونا ، هیونگ ، میخواستم دو نفر رو بهتون معرفی کنم . دو نفر از نزدیک ترین دوستانم بم بم و یوگیوم.

بعد از اینکه با هم آشنا شدن و با هم گرم گرفتن بالاخره افراد دربار شرق اومدند .
بعد از چند دقیقه پدرم رفت تا بگه ما برگشتیم.
یونگی: مهمانان عزیز لطفاً توجه کنید. می‌دونم که همه میخواین بدونین علت این مهمونی چیست . پس باید بهتون اطلاع بدم که بعد از سه سال پسران من شاهزاده جانگکوک و شاهزاده ایون وو برگشته اند. و همچنین مفتخرم تا عضو جدید خاندان مین،نوه عزیزم یونجون رو بهتون معرفی کنم. امیدوارم از مهمانی لذت ببرید.

بعد از تمام شدن سخنرانی من و ایون و یونجون پیش بم بم و یوگی برگشتیم. و پدر و مادرم و نونا و هیونگ هم رفتن.

موقع سخنرانی فهمیدم که تهیونگ و جنی هنوز نیومدن پس باید صبر میکردم تا سورپرایز شن. وقتی ماسکامون رو در اوردیم ،حس کردم یکی دست من و کشید و تو آغوش تنگی همراه با یک نفر دیگه گیر کردم.
نامجون: جین لهشون کردی آرومتر.
فهمیدم جین هیونگه. از بغلش اومدم بیرون که دیدم بم بم و یوگیوم گارد گرفتن بهشون علامت دادم چیزی نیست.
جین: هیچ معلوم هست شما دو تا کجایین؟ نمیگین ما ها نگرانتون میشیم؟
بغض کرده بود.

ایون: هیونگ ما برگشتیم دیگه. کوک به این زمان نیاز داشت.
نامجون هیونگ اومد سمتم: کوک به خاطر اون اتفاق شرمندم نمیدونم ...
کوک: مهم نیست هیونگ. من الان خانواده و دوستان رو دارم.
جین: اما...
کوک: راستی یادم رفت .
یونجون رو بلند کردم تو بغلم: این پسر من یونجونه.
نامجون هیونگ یکم تعجب کرد ولی جین هیونگ سریع از بغلم گرفتش.
جین: واییی چقدر نانازی تو بچه. کوک فکر کنم بخوای با دوستان این جاها بگردی پس یونجون پیش من بمونه.
کوک: هیونگ میارمش پیشت ولی الان می‌خوام به یک و چان هیونگ معرفی کنمش. راستی هیونگا این دو نفر از دوستان خیلی خوب من بم بم و یوگیوم هستند.

سری برای خوشبختم برای هم تکون دادن . بعد از گرفتن یونجون و پیدا کردن بک و چان رفتیم پیششون. ایون زد رو شونشون که برگشتن سمتمون. هردوشون یکم برامون قاطی کردن که بدون اطلاع رفتیم. یونجون و بم بم و یوگیوم رو بهشون معرفی کردیم . خیلی زود با هم صمیمی شدن. چان هیونگ داشت همراه با بم بم با یونجون بازی میکرد . ایون و یوگی هم با هم حرف میزدن.

بک: پسر تهیونگه نه؟
سری به نشانه تایید براش تکون دادم. با یاد آوری چیزی بهش گفتم : هیونگ تو بهم اعتماد داری درسته ؟
بک: معلومه که دارم منظورت چیه؟
کوک: منظورم اینه که هر کاریم کنم یا هر اتفاقیم بیفته بهم اعتماد داری؟
بک: البته که دارم .

بعد از مدتی که داشتیم باهم حرف می‌زدیم اعلام کردن که تهیونگ و جنی اومدند. مستقیم اومدن پیش ما یا بهتره بگم هیونگا.
ته: سلامممم.
جنی: سلام .
هیونگا جوابشون رو دادن که تهیونگ بهشون گفت : معرفی نمیکنین؟
چون پشتمون بهشون بود نمی‌شناختن.
برگشتم سمتشون و پوزخند زدم: از دیدنتون خوشحالم شاهزاده.
نگاه شوکه تهیونگ و نگاه پر نفرت جنی بین من و یونجون در رفت و آمد بود.

Tae pov
بعد از ورودم به مهمونی ،البته با تاخیر بوی آشنایی رو حس کردم. بویی که از سه سال پیش دیگه تو کشور حس نمیشد. با فکر به اینکه توهم زدم دست در دست جنی پیش بکهیون هیونگ و چانیول هیونگ رفتم. دیدم که یک بچه و چهر تا مرد غریبه که چهرشون رو نمی‌دیدم کنارشونن.

بعد از سلام بهشون گفتم که معرفی نمیکنن؟ اما با برگشتن کسی که بچه پیشش بود کاملا شوکه شدم. اون جونگ کوک بود که دست بچه تو دستش بود و در کنار ایون وو و دونفر که نمی‌شناختم وایستاده.
.
.
.
اینم یه پارت تازه نوشته شده و دیدار ویکوک.
به نظرتون پارت بعد چی میشه؟

Dark lightWhere stories live. Discover now