Kook pov
ایون:یعنی تو شاهزاده ای؟
کوک:اره.
ایون:چرا پس با یه اسم دیگه وارد مدرسه شدی؟
کوک:چون نمیخواستم به خاطر خانوادم کسی نزدیکم شه.
ایون:چی شد که الان اینو پس به من میگی؟
کوک:چون تو به خاطر خودم باهام دوست شدی؟
ایون:درک میکنم کوک.
کوک:البته این همش نیست.
ایون:دیگه چی مونده؟
بعد از تعریف کردن همه چی براش بهش نگاه کردم.لاباد میپرسین چرا بهش اعتماد کردم.باید بگم چون من میتونم بفهمم کی بهم وفاداره و باید به کی اعتماد کنم.ایون وو همیشه پشتمه.
ایون:واو.من نمیدونم چی بگم کوک.اما چرا بهم اعتماد میکنی؟از کجا میدونی بهت آسیب نمیزنم؟
کوک:چون حسش میکنم.میدونم تو قابل اعتمادی.تو الان مثل برادرمی برام.راستی یه در خواستی ازت دارم.
ایون:چه درخواستی؟
کوک:خب از جین هیونگ شنیدم قراره چند وقت دیگه بریم خونه هامون و بعد هم بریم کمپ میگم که میشه بیای خونه ما؟
ایون:نه کوک اولین سالم نیست که تو این مدرسه هستم مدیر هم میدونه و میزاره به اتاقم برم.
کوک:خواهش میکنم من نمیخوام .تو سالهای قبل منو نداشتی ولی الان داری.خواهش میکنم ایون وو.
ایون:کوک من نمیخوام مزاحم شم.
کوک:اتفاقا مامان و بابام خوشحال میشن بفهمن من یه دوست خیلی خوب دارم.بیا دیگه باشه؟
ایون:نمیدونم چرا نمیتونم بهت نه بگم.باشه قبوله.
کوک:هورااا.
تا شب کلی گشتیم و بالاخره برگشتیم به مدرسه. وارد اتاق شدم.
کوک:سلام من اومدم.
ته:سلام بچه خوش گذشت؟
پریدم بغلش:وایی نمیدونی چقدر خوشحالم .هیونگ قبول کرد تازه همه چی هم گفتم بهش.
ته:خوش حالم که خوشحالی.حالا هم بیا بخوابیم.
و مثل همیشه من و بقل کرد و خوابیدیم.
YOU ARE READING
Dark light
Fantasyدر دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دنیا دیگر کشور های مختلف وجود ندارد ولی خب باز هم خاندان های سلطنتی ای برای اداره کشور وجود دارد.