Kook pov
چند ماه از اون اتفاق میگذره . همه چی اوکی شده. بومگیو الان یکسالش شده. درمورد تاج و تخت هم همه رو راضی کردم تا دو سرزمین ادقام شن .اما از اونجایی که اداره هردو برام سخت بود جی کی رو به عنوان نایب السلطنه به تخت نشوندم و اونم سر دوماه نشده با یه امگای زیبا اومد ملاقاتمون و تصمیمشون مبنی بر ازدواج و بهمون خبر داد، درسته خبر داد چون رسما گفت من نیومدن نظری بپرسم. بم بم و یوگیوم هم قراره اولین بچشون به دنیا بیاد. جی هوپ هیونگ و جیو نونا تصمیم گرفتن از قصر برن و شهر های مختلف رو بگردن ،هرجا هم مشکلی بود به ما بگن که برطرف کنیم. ایون هم انکار میکنه ولی جدیدا با یه الفا اشنا شده و قرار میزاره.در مورد خودمو تهیونگ هم قراره تا یک هفته دیگه والدینمون تاج و تخت رو واگذار کنن. هرچقدر اصرار کردم بیخیال شن قبول نکردن و اخر جواب دادن که اونا هم میخوان یکم عشق و حال کنن. فقط امیدوارم یوقت برام خواهر برادر نیارن با عشق و حالشون.
چند سال بعد
ته: خسته شدممممم.
خندیدم به وضعیتش: موقعی که منو حامله میکردی باید فکر اینجارم میکردی.
ته: نمیفهمم اخه یونی خیلی اروم و سر به راه اما اون امگای اتیش پاره دهن منو سرویس کرده.تازه بعد هر خرابکاری با اون چشمای مظلومش جوری نگاهم میکنه که دعوا هم نمیتونم بکنمش. توهم که اصلا انگار نه انگار.
کوک: بهت گفتم بومی رو به خودم بسپر ولی گوش نکردی و اصرار کردی خچدت میخوای مراقبشون باشی.
ته: اخه فکر نمیکردم انقدر سخت باشه.
کوک: اون بچه خوبیه ولی هر کاری کنی بازم اون جانشین منه معلومه که کنار اومدن باهاش راحت نیست. بعدم اموزش هایی که تو میخوای بهش بدی مناسبش نیست.
یکم نگاهم کرد و بعد خودشو انداخت رو تخت و دوباره خودزنیش رو شروع کرد.داد زدم: بچه ها چمدونتون رو بیارید.
بومگیو با سرعت ماوراییش با سه تا چمدون و دوتا ساک جلوم ظاهر شد.
کوک: کیم بومگیو چند بار باید بگم تو قصر اینجوری ندو؟
سرشو پایین انداخت: ببخشید ددی.
یونجون : واوووو شکنجه گر اعظم از یکی حساب میبره.
بومگیو: هیونگگگگگ.
کوک: قرار بود یه چمدون برداریم هرکدوم.
با چشمای گربه شرکی بهم نگاه کرد.
کوک: اما از اونجایی که خودمم همینجوریم و الان یه کوله یه ساک و یه چمدون دارم عیب نداره. ته ته برو اینارو بزار تو ماشین تا بیایم.
همه سوار ماشین شدیم و به سوی مقصد حرکت کردیم.
نگاهی به تهیونگ و پسرا کردم. این خانواده سختی های زیادی کشید تا به چیزی که الان داریم برسیم.من جئون جونگکوکم. جفت کیم تهیونگ و نوه چهار خدای برتر. کودکی که تولدش عجیب ترین اتفاق تمام دوران ها بود.موانع زیادی جلوم بود تا به خوشبختیم برسم. الان من پدر دو پسر بچم.
من جئون جونگ کوکم. ملکه بر حق دنیا..
.کیم یونجون ۱۹ ساله. آلفا،فرزند ارشد جونگکوک و تهیونگ. پسر حرف گوش کن و باهوشیه .
کیم بومگیو ۱۶ ساله . امگا ، فرزند کوچک جونگکوک و تهیونگ. برخلاف برادرش یه اتیش پاره تمام عیاره و تنها کسی که ازش حساب میره ددی جونگکوکشه. جانشین جونگکوک هست.
.
.
.
خب دوستان این بوک تموم شد . میدونم خیلی طول کشید و اپ های نامنظم داشتم ولی به محض اینکه خبر ملی شدن اینترنت رو شنیدم گفتم اینو کامل کنم که حداقل نصفه نمونه امیدوارم واقعا اینکار رو نکنن ولی چون همه چی میره رو هوا حتی سایت ها و اپای داخلی هم با نت بین جهانی کار میکنن.
مرسی که تمام این مدت همراهم بودید . پرپل یو💜
YOU ARE READING
Dark light
Fantasyدر دنیایی که دیگر انسانی وجود ندارد کودکی متولد میشود که حتی برای ماورا هم عجیب است.کودکی که در حین پاکی خالص پلیدی خالص نیز در وجودش است. در این دنیا دیگر کشور های مختلف وجود ندارد ولی خب باز هم خاندان های سلطنتی ای برای اداره کشور وجود دارد.