part 30

1.7K 317 16
                                    

Tae pov
بعد از اینکه کوک و ایون برگشتن  و کوک رفت به اتاقش.رفتم تو اتاق و کنار کوک رو تخت نشستم و به حرفاش گوش دادم.
کوک:واییی.باورت میشه ته؟دوست صمیمیم برادر خوندمه.واییی از خوشحالی نمیدونم چیکار کنم .خوب شد راضیش کردم بیادا. اگر نمیومد اونوقت مامان و بابام پسر خوندشون رو پیدا نمیکردن.
ته:چجوری میتونی در حین کیوت بودن قدرتمندم باشی؟
کوک:چی؟
ته: خیلی کیوتی .ولی در عین حال قدرتمندی .
سرش رو انداخت پایین و با لحن گرفته ای گفت:واین بده؟
پاشدم رفتم سمتش و سرش رو بلند کردم ،زل زدم تو چشماش.
ته:نه ،این خیلیم خوبه.هیچ وقت فکر نکن که بده. هیچوقت سعی نکن خودتو تغییر بدی.تو همینجوری که هستی فوق العاده ای.
زل زدیم تو چشمای هم :دوستت دارم کوک.
و لبهام رو روی لبهاش گذاشتم. اولین بوسمون بود.بعد از مدتی که دیدم همراهی نمیکنه ازش فاصله گرفتم.
ته:متاسفم اگر اذیتت کردم نباید میبوسدمت.
خواستم ازش فاصله بگیرم که گفت:من بلد نیستم.
ته:چی؟
کوک:بلد نیستم ببوسم.در اصل هیچ کدوم رو بلد نیستم .
ته:تا حالا قرار نذاشتی؟
کوک:به نظرت وقتی از آلفا ها متنفر بودم با کسی قرار گذاشتم؟
خدای من باورم نمیشه.کوک برای خودمه.همه اولین هاش رو با من تجربه می‌کنه.
ته:فیلمم ندیدی؟
پوکر نگام کرد:کامان من همش شونزده سالمه ته. نخیر من مثل تو همش فیلمای بد نگاه نکردم.با هیچ کسم قرار نذاشتم برعکس تو.
اوه شت.الان ناراحت و عصبیه .
ته:کوک .کامان عزیزم .بیا به گذشته هم اهمیت ندیم و ...
به خودم اومدم که دیدم پشت در اتاق کوکم و در اتاق قفله.
در زدم:کوک عزیزم بزار بیام تو حرف بزنیم.
یونگی:انداختت بیرون ؟
آه کشیدم:مثل اینکه.
یونگی:بیا بریم یه اتاق بهت بدم تا فردا باهاش حرف بزنی.البته اگر میخوای همینجا بخوابی مشکلی ندارم.
ته:واقعا مرسی عمو یونگ از محبت فراوانت ولی نه ممنون یه اتاق بده بی زحمت.
داشتیم سمت اتاق می‌رفتیم که گفتم:نمیدونم چرا اینجوری شد .من فقط چند تا دوست دختر یا دوست پسر داشتم همین.
یونگی:تهیونگ اینو یادت نره که کوک هرچقدر هم قوی و محکم باشه بازم امگاست و ممکنه احساس خطر کنه. گاهی کلافه میشی از این حس امگاها ولی بجای اینکه بحث کنی باید اطمینان خاطر بهشون بدی.این کم ترین کاریه که به عنوان یک آلفا میتونی برای امگات انجام بدی.
Kook pov
بعد از اینکه تهیونگ رو از اتاق انداختم بیرون رو تخت نشستم و زانوهایم رو بغل کردم و گریه کردم.
خودمم نمیدونم چرا انقدر حساس شدم ولی بهش حق میدم آخه کی از امگای عجیب غریبی مثل من خوشش میاد.اگر اون الان اینجاست فقط به خاطر والدینمون و اینکه جفتیمه.
تمام شب رو گریه کردم تا اینکه به خواب رفتم.

Dark lightWhere stories live. Discover now