part 9

2.4K 461 15
                                    

Kook pov
با تهیونگ رفتیم پایین .اعتراف میکنم اونقدرا هم آدم بدی نیست .وقتی پیش بقیه رسیدیم بدون اینکه نگاهشون کنم با لحن سردی گفتم: من قبول میکنم با تهیونگ نامزد کنم ولی ازدواج نه.
می‌تونستم نگاه متعجب همه رو روی خودم حس کنم البته حقم دارن منی که همیشه سر حرفم میموندم راضی به انجام کاری شدم که ازش متنفر بودم.
جین:باشه،حتما قبوله.
جیمین: اره عزیزم هرچی تو بخوای.
واو چه جالب هرچی من بخوام.قبلا فکر میکردم هرچی من بخوامه ولی الان دیدم نه اینطور نیست.
بدون هیچ حرفی رفتم بیرون و کنار استخر نشستم.بعد مدتی حضور پدرم رو کنارم حس کردم ولی هیچ اهمیتی بهش ندادم.
یونگی:کوکی ،پسرم .می‌دونم ازم ناراحتی،میدونم حس می‌کنی بهت خیانت کردم همه رو می‌دونم. منم نمیخوام پسر کوچولوم رو مجبور کنم ولی دست منم نیست.
کوک:میشه بدونم پس دست کیه؟کسی که تصمیم گرفت اینکارو کنه تویی پدر.
بدون اینکه متوجه بشم قطره اشکی رو گونم افتاد.
کوک:می‌دونستی از آلفاها بدم میاد.میدونستی من اینو نمیخوام.همه رو می‌دونستی ولی بازم کار خودت رو کردی.
حالا دیگه اشکام صورتم رو کامل خیس کرده بود:اصلا به اینکه من چی می‌خوام فکر کردی بابا؟؟
Yoongi pov
کوک :اصلا به اینکه من چی می‌خوام فکر کردی بابا؟؟
هیچی نگفتم فقط محکم بغلش کردم.همونطور که همیشه وقتی یکی ناراحتش میکرد بغلش میکردم تا آروم بشه.ولی الان فرق داشت الان اونی که  ناراحتش کرده منم.
یونگی: فکر کردم کوکی .لحظه به لحظه بهت فکر کردم ولی مجبورم ،باید اینکار رو کنم تا در امنیت باشی .قول میدم به محض اینکه دیگه خطری نبود همه چیز رو تموم کنیم.برمیگردی اینجا و همه چیز رو فراموش میکنیم انگار چیزی نشده باشه؟
کوک: نمیخوام از پیشتون برم.
یونگی:می‌دونم کوک ،میدونم.
چند دقیقه گذشت که تو بغلم خوابش برد مثل همیشه،مثل بچگیاش.تازه اون موقع بود که متوجه قطره اشکی که از چشم پایین اومد شدم با دستم پاکش کردم .کوک رو بلند کردم به طرف خونه راه افتادم.وقتی وارد شدم همه سمتم برگشتن .بی توجه بهشون کوک رو بردم رو تختش خوابوندم خودمم رفتم پایین.
بهشون گفتم برن استراحت کنم و رفتم تو اتاق.

Dark lightWhere stories live. Discover now