part 45

1.5K 286 49
                                    

Tae pov
با شنیدن صدای ناله از درد آروم کسی از خواب بیدار شدم. نگاهی به دورو وردم کردم که جونگ کوک رو دیدم کاملا لخت بود و خونریزی میکرد.ناگهان تموم اتفاقات دیشب از جلوی چشمام گذشت. خدای من، من چیکار کردم من...من به اون تجاوزکردم. با دوباره شنیدن ناله از دردش به خودم اومدم و با نگرانی صداش زدم.

ته: کوک؟!
نگاهی بهم نکرد و به گشتن ادامه داد. حدس میزنم دنبال یه لباس تا بپوشه و زود تر از اتاق بره. سریع یه لباس پوشید و از در زد بیرون .

منم به سرعت یه لباس تنم کردم و دنبالش رفتم. تو راهرو داد میزدم و صداش میکردم وایسه ولی گوش نمیداد. تا اینکه یاد مارکمون افتادم . با صدای الفاییم گفتم: همونجا که هستی وایسا امگا.

با این کارم همه خانواده اومدن تو راهرو و بهمون نگاه میکردن اما صدام هیچ تاثیری روی جونگکوک نذاشته بود و به راهش ادامه میداد. دوباره از صدام استفاده کردم و باز هم تغییر نکرد . تا اینکه یونگی هیونگ داد زد: اینجا چه خبره؟

کوک برگشت و نگاهش کرد.
کوک: اوه پدر بیدار شدین؟ من قراره با افرادم بریم به قصر شرقی و اونجا زندگی کنیم الآنم اگر مشکلی نیست پس من میرم وسایلم رو جمع کنم.

خواست به مسیرش ادامه بده که گفتم: روت اثر نداره.
سر جایش واستاد که دوباره داد زدم: صدای الفاییم روت اثر نداره.
کوک برگشت و نگاهی بهم کرد و در جواب گفت: خب که چی الان؟
درمونده نگاش کردم: پس چرا جلوم رو نگرفتی؟

می‌تونستم تغییر جونگکوک رو از حالت شوکه به عصبانی به وضوح ببینم.
نگاه خشنی بهم کرد و گفت: چی؟ جدی که نمیگی نه؟ واقعا الان داری ازم چنین سوالی میکنی کیم تهیونگ؟
مثل خودش خشن نگاش کردم و گفتم: اره دارم همین سوال رو ازت میکنم جئون جونگ کوک . چرا جلوم رو نگرفتی؟ چرا وقتی قدرتش رو داشتی جلوم رو نگرفتی هان؟

اخرای حرفم به داد تبدیل شد.
کوک: واقعا الان بعد تجاوزی که بهم کردی داری این رو بهم میگی کیم تهیونگ؟ واقعا که یه عوضی به تمام معنایی. جای اینکه من نابکار باشم تو تلبکاری؟
جنی: چی؟ توی هرزه با همسر من خوابیدی اشغال؟ میکشمت.

Kook pov
از عصبانیت میلرزیدم و منتظر حمله جنی شدم ولی پدرم داد زد: دستت به بچه من بخوره تا جنازت رو بفرستم برای پدرت.
اومد سمتم و دست من و مادرم رو گرفت تا از اون جا دورمون کنه.

ته: فقط بگو چرا جلوم رو نگرفتی؟ مگه تو همونی نیستی که قدرتمند بودی؟ چرا پس هیچ‌کار نکردی؟
یک آن کنترلم رو از دست دادم و ناخودآگاه چیزی رو گفتم که نباید.

کوک: شاید چون نمی‌تونستم. واقعا فکر کردی اگر تواناییش رو داشتم جلوت رو نمیگرفتم تا بهم تجاوز نکنی و بعدش نزارم مارکم کنی؟ من لعنتی نتونستم . من شاید هنوز اون قدرت رو داشته باشم ولی نمیتونم ازش استفاده کنم باشه؟ حالا دست از سرم بردار.

همه شوکه نگام کردن اما پدرم سریع خواست من رو از اون محیط دور کنه. میدونست تحت فشارم.
جنی: جوری برخورد نکن انگار که چقدر پاکی. همه میدونیم که تو یه هرزه ای که بعد از سه سال با یه بچه برگشتی.

حتی نفهمیدم ایون وو کی از اتاقش اومد بیرون .
ایون: اره تو درست میگی. برادر من به هرزس. یه هرزه که حاضر شد سلامتی و جونش رو به خطر بندازه تا بچه ای رو بدنیا بیاره که از اون شوهر عوضیته. اره برادر من یه هرزه چون حاضر نشد جون یک بچه رو فقط به خاطر هویت پدرش ازش بگیره. اره برادر من یه هرزه چون با وجود اینکه میدونست به دنیا آوردن اون بچه ممکنه باعث مرگش شه بازم بدنیا آوردش و تنهایی بزرگش کرد. اره اون یه هرزس اما همون هرزه از صد تا آدم پاک عین تو بهتره.

دیگه دیر شده بود . من و ایون چیزایی رو فاش کردیم که هرگز قرار نبود کسی بفهمه.
.
.
.
دوستان این پارت جواب سوال دوستانی بود که گفتم چرا کوک جلوش رو نگرفت. اگر ابهامی بود بپرسین.

Dark lightWhere stories live. Discover now