part 8

2.4K 497 7
                                    

Kook pov
وارد اتاقم شدم.شاید نباید با پدرم اونجوری برخورد میکردم ولی نمیتونم این کارش رو نادیده بگیرم. هنوزم باورم نمیشه میخواد مجبورم کنه که با تهیونگ ازدواج کنم.
چند دقیقه گذشت که در اتاقم باز شد و یکی اومد تو ،برگشتم که دیدم تهیونگه.
کوک:اینجا چیکار می‌کنی ،برو بیرون.
ته:می‌خوام باهات حرف بزنم کوک.
کوک:من حرفی با تو ندارم از اتاقم برو بیرون.
ته:خواهش میکنم،انقدر بی دلیل ازم متنفره نباش.بذار حرفام رو بزنم.
یکم فکر کردم.با گوش کردن به حرفاش چیزی نمیشه .فوقش از اتاقم میندازمش بیرون اگر دیدم دیگه نمیخوام گوش کنم.
کوک:باشه ولی زود حرفات رو تموم میکنی ،اگرم دیدم نمیخوام دیگه بهت گوش کنم از اتاقم میری بیرون.
بعدم بدون هیچ حرفی رو تختم نشستم.لبخندی زد و کنارم با فاصله نشست.
ته:می‌دونم نمیخوای این ازدواج رو .حق میدم بهت. منم اول مخالف بودم ولی بعد قبول کردم.کوک نمیدونم چرا ،ولی اونا بخاطر امنیت تو اینکار رو میکنن. نمیخوایم تو آسیبی ببینی .
کوک:میشه بدونم چه آسیبی قراره ببینم دقیقا که اینکار رو میکنن؟؟
ته:نمیدونم کوک ،به منم نگفتن .
کوک:اونوقت امنیت من برای تو مهمه😏😏؟؟
ته:کوک تو پسر عموی منی .چرا امنیتت نباید برام مهم باشه؟؟منم نمیخوام بلایی سرت بیاد. منم نمی‌گم بیا ازدواج کنیم ،با مادرم حرف زدم که راضیشوم کنه فقط نامزد باشیم.تو تمام مدت نامزدی مثل دوتا دوست باشیم و بعد که دیگه خطری تهدیدت نمی‌کرد خیلی راحت نامزدی رو بهم میزنیم و به دوستیمون ادامه میدیم .البته اگر تو بخوای.
Tae pov
دیدم که بعد حرفم یه لبخند زد. فکر کنم حق با مادرم بود .جانگ کوک فقط به آلفاها اعتماد نداره.
کوک:قبول ولی فقط به عنوان دو تا آدم با همیم نه نامزد.
لبخند دندون مستطیلیم رو زدم:خیالت راحت به عنوان هیونگ و دونسنگ با هم برخورد می‌کنیم. الآنم بیا بریم به همه موافقتت رو اعلام کنیم تو هم با پدرت حرف بزن.
کوک:شاید قبول کرده باشم ولی هنوزم این حس که از طرف پدرم به خودم خیانت شده رو دارم و قرار نیست بپرم بغلش و ازش عذرخواهی کنم .من کار اشتباهی نکردم که عذرخواهی کنم این پدرمه که باید عذرخواهی کنه.
الان بهم ثابت شد که اون واقعا سرتق و یه دندس.
خندیدم :خیلی خب بیا حداقل بگیم فقط نامزد میکنیم.
و این من بودم که با کوک به طبقه پایین میرفتم.

Dark lightWhere stories live. Discover now