part 49

1.5K 263 59
                                    

Kook pov
چشمام رو که باز کردم خودم رو تو یه اتاق دیدم. حدس زدم یکی از اتاقهای قصره . چشم چرخوندم تو اتاق که پدرم رو پشت به خودم جلوی پنجره دیدم. سعی کردم بشینم.

یونگی: دراز بکش حالت هنوز خیلی خوب نیست.
برگشت سمتم و اومد رو صندلی کنار تخت نشست.
یونگی: پس برنامت این بود؟ چون باردار شدی دوباره بری؟ از چی می‌ترسی جونگکوک؟ بهت گفتم مراقبتم ولی تو باز خواستی بری.بهم اعتماد نداری؟
کوک: به خاطر اینکه باردار شدم نمی‌خواستم برم. من فقط میترسم. بچم رو گذاشتم پیش ددیم و برگشتم و دیدم پیش اون عوضیه. ددی پشت من نیست. و تو هم بین من و ددی به احتمال زیاد اون رو انتخاب میکنید پس بهترین کار این بود که برم .
یونگی: کوک پسرم. نگران نباش. هر چیزی که بشه من از تو وخانوادت مراقبت میکنم.
کوک: نمیتونی. قبول کن که نمیتونی. نه وقتی که من باردارم و یه مارک لعنتی از تهیونگ دارم. از طرفی یه خلافکارم هستم . هیچ کس نمیتونه از من محافظت کنه پدر. و تهیونگم من رو مجبور به زندگی با خودش می‌کنه.

ته: اره میکنم.
نگاهم به سمتش که تازه وارد اتاق شده بود برگشت.
اومد سمتمون و به پدرم نگاه کرد .
ته: می‌خوام باهاش حرف بزنم.
یونگی: تهیونگ...
ته: این حق منه که با جفتم حرف بزنم و هیچ کس هم نمیتونه این حق رو از من بگیره پس خواهش میکنم هیونگ تنهامون بذار.
پدرم نگاهی بهم انداخت که سری به نشونه تایید تکون دادم و از اتاق رفت بیرون.

ته: خب . پس دوباره میخواستی حق بزرگ کردن بچم رو ازم بگیری.
کوک: دوباره نه تهیونگ چون که بار اول خودت نخواستی.
ته: باشه ولی الان ازم پنهون کردی که بارداری. کوک میفهمی اون بچه، بچه منم هست؟
صداش رفته بود بالا که باعث شد منم داد بزنم مثل خودش.

کوک: اره پنهون کردم چون بهت اعتماد ندارم. دیگه ندارم نه بعد از کاری که سه سال پیش باهام کردی.
صدام آروم شد: تو میدونستی از آلفاها متنفرم ولی به تو اعتماد کردم . عاشقت شدم . ولی تو چیکار کردی؟ یهو با اون لعنتی نامزد کردی بدون توجه به هیچ چیزی.
ته: جانگکوک واسه همین رفتی و تبدیل به بزرگترین خلافکار کشور شدی؟ فقط چون من با اون نامزد کردم آدم کشتی؟
کوک: میدونی چیه ته؟ تو ارزشش رو نداشتی . ارزش اینکه بخوام چنین کاری رو فقط برای تو کنم نداشتی. پس نه برای تو نبود.
ته: پس برای چی؟
کوک: دلیلی ندارد بخوام توضیح بدم بهت.

بلند شد و تو اتاق راه رفت.
ته: تو و یونجون قراره با من زندگی کنین.
کوک: باشه . ولی میتونی امنیتمون رو تضمین کنی؟
ته: منظورت چیه؟
کوک: منظورم اینه که میتونی تضمین کنی زن دیوونت و پدرش بلایی سر من و بچه هام نمیارن؟
ته: من رو چی فرض کردی کوک؟ یه هیولا؟ معلومه که نمیذارم بلایی سرتون بیاد.
کوک: اشتباه نکن در نظرم تو یه هیولا نیستی. تو یه آدم عوضیی.

خواست جوابم رو بده که صدای در اتاق اومد.
دکتر: سلام میبینم که بهوش اومدین شاهزاده.
ته : دقیقا چرا بیهوش شد؟
دکتر: خب راستش من متوجه شدم که ایشون خیلی ضعیف هستن و اینکه غش کردنشون هم برای همون بوده.
ته: مشکلی که براشون پیش نمیاد؟
کوک: نه پیش نمیاد اگر حرفاتون تموم شد برین، می‌خوام بخوابم.
دکتر: نیاز به مراقبت شدید دارند کوچکترین چیزی می‌تونه باعث مرگ خودشون یا فرزندتون بشه.

Tae pov
خدای من. ممکنه جون اون دوتا توخطر بیفته اگر من یک لحظه حواس پرتی کنم . موندم چی جوری قراره جلوی اینکه جنی کاری باهاش نکنه رو بگیرم. لعنتی من این تصمیم رو نگرفتم تا بازم کوک رو از دست بدم.

بعد از رفتن دکتر نگاهی بهش کردم. آروم خوابیده بود.
امگا کوچولوی من دیگه بزرگ شده. الان لونای یه پکه که تا چند روز پیش بزرگ ترین تهدید خودمون میدونستیمش.

رفتم سمتش و پتوش رو روش درست کردم و بوسه ای رو موهاش گذاشتم. قول میدم نذارم هیچ بلایی نه سر تو و نه سر بچه هامون بیاد کوکی. مراقبتونم. و از اتاق زدم بیرون و سمت اتاق جیو نونا حرکت کردم. در زدم و بعد از اینکه اجازه ورود داد وارد شدم.

جیو: اوه تویی تهیونگا؟ مشکلی پیش اومده؟
ته:راستش چیز مهمی نیست نونا فقط میشه یه کاری برام کنی؟
جیو: اره حتما چه کاری؟
ته: می‌خوام اگر میشه روی کوک و بچه ها طلسم محافظ بذاری. آخه اونا قراره بیان با من زندگی کنم و نمیخوام یوقت چیزشون بشه.
جیو : باشه حتما تهیونگا .حالش خوبه؟
ته: نمیدونم نونا.خودمم نمیدونم.
خواستم برگردم پیش کوک ولی به سرم زد برم یونجون رو از اپا و جیمین هیونگ بگیرم و باهم بریم پیش کوک.
بعد از گرفتن یونجون به سمت اتاقی که کوک توش بود رفتم و در رو باز کردم و با صحنه خیلی بدی رو برو شدم.
.
.
.
خب ببینین چه نویسنده خوبیم زود آپ کردم.😁
نظرتون چیه؟ چی فکر میکنین؟

Dark lightWhere stories live. Discover now