part 24

1.9K 361 56
                                    

Tae pov
جونگ کوک خیلی عصبی بود وقتی دیدم اونجوری برخورد کرد تعجب کردم البته بهش حق میدم جنی زیادی از حد خودش گذشت.از رستوران رفت بیرون که به هیونگا گفتم: من میرم باهاش بعدا یه برنامه دیگه میچینیم.
جنی:اوپا اونی که کتک خورد و باهاش بد برخورد شد منم نه اون.
ته:اگر اون سیلی رو از کوک نمیخوردی از من میخوردی دیگه هم دورو بر خودم و اطرافیانم بهتره نبینمت وگرنه بلایی سرت بیارم که مادر و پدرت هم دیگه هیچ کاری نتونن برات کنن .میدونی که هرچی بگم عملی میکنم پس بهتره به حرفم عمل کنی و بیشتر از این عصبیم نکنی.
بی توجه بهش از هیونگا خدافظی کردم و دنبال کوک رفتم. به سمتش رفتم و از پشت بغلش کردم شوکه شدنش رو حس کردم.
دم گوشش گفتم: چطوری بانی ترسناک من؟
با ناراحتی گفت:خوبم هیونگ ولم کن می‌خوام برم خوابگاه.
دستش رو گرفتم که بهم نگاه کرد.
ته:نه خیرم قرار نیست بری خوابگاه قراره دو تایی بریم عشق و حال.حالا هم بدو بریممممم.
دستش رو گرفتم و شروع کردم به دویدن .صدای خندش رو می‌شنیدم.
Kook pov
کلی با تهیونگ دوتایی گشتیم.الانم به عنوان آخرین جا اومدیم به یک پارک. روی صندلی نشسته بودیم و یه دستش رو دورم حلقه کرده بود ،منم سرم رو گذاشته بودم رو شونش.
ته:به خاطر اتفاقی که افتاد متاسفم کوک.
کوک:تقصیر تو نیست ته .اون زیادی پررو بود منم حسابش رو رسیدم.
ته:اره خوب شد یادم انداختی.یادم باشه هیچ وقت عصبیت نکنم وگرنه زندم نمیزاری.
بعدم خندید.منم خندیدم و گفتم:این حتی عصبانیتمم نبود نامزد عزیزم در نتیجه حواست به خودت باشه.
با هم کلی حرف زدیم دیگه زیادی دیر داشت میشد با هم پاشدیم که بریم.تهیونگ یهو از رو زمین بلندم کرد.
نگاش کردم:چیکار داری میکنی؟بزارم زمین.
ته:نچ،قراره تا خوابگاه بدوییم.
کوک:محض اطلاع میگم منم یه رگ خوناشام دارم و میتونم بدوم.
ته:می‌دونم ولی من می‌خوام اینکار رو کنم حالا هم انقدر ضدحال نزن.
شروع کرد به دویدن بعد چند دقیقه کوتاه رسیدیم به اتاق.لباسای راحتی پوشیدیم و رو تخت تو بغل هم خوابیدیم، تهیونگم موهام رو نوازش میکرد.
کوک:ممنونم هیونگ،برای همه چی.
ته:منم ممنونم کوک.
لبخندی زد و یشونیم رو بوسید و کم کم خواب منو فرا گرفت.
.
.
.
دوستان دوتا نکته اول اینکه شما اسمات میخواین از من یا نه؟چون در کل خیلی اسمات ندارن ولی می‌خوام بدونم.
دومین مورد اینکه به هیچ عنوان کوک رو ضعیف ندونین چون باتمه.
امیدوارم از داستان لذت ببرین و در مورد آسمان حتما بگین.

Dark lightOnde as histórias ganham vida. Descobre agora