part4(شات به افتخار پیروزی)

1.3K 238 31
                                    

نامجون با افتخار روی صندلیش نشست.نگاهی به چهره سرخ شده از عصبانیت جیمین انداخت.

نامجون:ناراحت نباش ولیعهد سال دیگه جبران میکنی.
+کی گفته من ناراحتم.
نامجون:حالا که ناراحت نیستی، افتخار میدی برای نوشیدن همراهیم کنی.

امشب بیش از حد سرحال بود.
+خوبه خیلی وقته با هم ننوشیدیم.
نانجون: پس بریم بار همیشگی.
+موافقم
☆☆☆☆☆☆☆☆
توی طبقه دوم بار قسمت وی آی پی دور میز بزرگی نشسته بودند.
دو پیش خدمت دختر با لباسی نیمه برهنه مشغول پزیرایی از اونها بودند.

جیمین نیم نگاهی به دختری که مشغول ریختن شراب بود انداخت.
سینه های دختر برجسته بودو از یقه باز لباسش کاملش نمایان بود.
زبونی روی لبش کشید و با سر بهش اشاره زد که بره.
دختر تعظیمی کردوکمی دورتر ایستاد.

نامجون که از برد امشبش حسابی سرحال بود در حال قهقهه زدن بود.
یونگی رو مخاطب قرار داد:این برادرت چرا اینقدر هورنیه دوباره قهقهه زد....

جیمین چپ نگاش کرد.
نامجون رو کرد به جانکوک :برو تهیونگ صدا کن بیاد.
جانکوک چشماش درشت شد:اینجا؟
نامجون:آره مگه چشه؟
کوک:آخه....نمیشه اون یه برده س.
اخماش تو هم رفت: گفتم برو بیارش.

جانکوک چاره ای جز اطاعت کردن نداشت.با دلخوری بلند شدو رفت.

تهیونگ روی یکی از صندلیای بار نشسته بود.تهمین بهش نزدیک شد و کنارش نشست.
جام مشروب رو که کمی با خون مخلوط شده بود سرکشید.با ناراحتی به جام خالی چشم دوخت.
کارت خوب بود، تهمین گفت.

سرشو برگردوند و توی چشمای امگا نگاه کرد:فکر کنم تو از منم بهتر بودی.
تهمین پوزخند تلخی زد:اگه بهتر بودم الان اون مدال گردن من بود.
تهیونگ به مدال اشاره زد:اگه میخوایش حاضرم بهت بدمش، برا من ارزشی نداره.
تهمین:جدی نمیگی!
ت:اتفاقا خیلیم جدیم.
تهمین:من میخواستم ارباب ازم راضی بشه.
ت:ولیعهد اربابته؟
تهمیناوهوم میدونی اگه برنده میشدم پاداشم چی بود؟همخوابی برای یه شب.

تهیونگ بی حس تو چشماش نگاه کرد‌
براش عجیب بود،چطور ممکنه کسی از تجاوز اربابش خوشحال باشه. توی دلش به تهمین خندید و اونو احمق خطاب کرد.
تهمین:جایزه تو چیه؟
جامشو دوباره پر کرد:نمیدونم البته فرقی برام نمیکنه.
تهمین:تو همیشه می رقصی؟منظورم اینه شغلته یا تو هم برده ای؟
ت:هم شغلمه،هم برده م چقدر سوال میکنی.
تهمین:ببخشید مثل اینکه با سوالام اذیتت کردم.
تهیونگ سکوت کرد.

با صدای جانکوک هر دو همزمان سرشونو به عقب برگردوندند.
جانکوک به تهیونگ اشاره زد:همراهم بیا.
تهیونگ سرشو کوتاه برای تهمین تکون دادو به دنبال جانکوک رفت.
با تعجب به پله ها نگاه کرد، آروم پرسید:اونجا وی آی پیه چرا داری منو اونجا میبری؟
کوک:دستور ولیعهده.
حرفی نزدو به دنبال جانکوک از پله ها بالا رفت.

LOVE & HATE | MINV Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang