part59(اعتراف)

704 156 181
                                    

به زور از روی تخت بلند شد.
پاهاش از درد میلرزید. نمیتونست کمرشو صاف نگه داره...پایین تنش تیر بدی کشید. توان پوشیدن لباسش رو نداشت. ملافه رو دور خودش کشید تا بدن برهنشو بپوشونه.
صداشو بالا برد.

ت:خاکسترییییی....گرگ لوس کجا رفتی؟
بابا شوخی کردم جنبه نداری؟ خاکستری من نمیتونم راه بیام..

از اتاق بیرون رفت. بالای پله ها ایستاد و از همونجا خاکستری رو صدا زد.

ت:کجایی خوشگله...

+برای چی از جات بلند شدی؟
با شنیدن صدای جیمین به پایین نگاه کرد.

جیمین از پله ها بالا اومد .
دستشو زیر زانوش گذاشت و توی یه حرکت تهیونگو بلند کرد.

تهیونگ دستاشو دور گردن جیمین حلقه کرد.
مردمک چشمشو روی صورت جیمین چرخوند.
پوزخندی زد.

ت:ولیعهد، این خاکستری چرا اینقدر زود قهر میکنه؟ بنظرتون زیادی لوس نیست!!!

جیمین در حالیکه از پله ها پایین میومد نیم نگاهی به سینه بازش کرد.

+تا زمانیکه جنابعالی اون دیک گنده رو به همه ترجیح میدی نخیر اصلنم لوس نیست.

تهیونگ یهویی و بی هوا لبشو روی گونه جیمین گذاشت و بوسیدش.

جیمین یک لحظه مکث کرد.
توی دلش خوشحال شد و به روی خودش نیاورد.

تهیونگ گردنشو کج کردو به صورتش نگاه کرد:هنوزم قهرین؟

+بله
ت:چیکار کنم آشتی کنید؟

جیمین روی صندلی گذاشتش.
تهیونگ با دیدن میز حسابی غافلگیر شد.

ت:واووووو اینا رو خودتون آماده کردین؟!!!

+بله خیلیم سخت بود.
تا حالا برای هیچکس از اینکارا نکرده بودم .

تهیونگ با پررویی گفت:خب من با همه فرق دارم مگه نه؟

جیمین جام پر از خون رو جلوی تهیونگ گذاشت.
+بخور رنگ و روت پریده.

ت:ترسیدین؟نگران نباشید من چیزیم نمیشه. پس با میزی که برام چیدین آشتی کردین.

+نخیر کی گفته؟ این میزو قبل از اینکه از دیک گنده تعریف کنی چیده بودم.

ت:دستتون درد نکنه حتما خیلیم خوشمزه شدن.
تهیونگ به خاطر ضعف شدیدی که داشت جام خون رو یکباره سر کشید.

ت:آخیش خیلی حال داد.
جیمین مشغول خوردن صبحونه شد.
برای مدتی بینشون سکوت برقرار بود.

+صبحونت تموم شد؟
ت:بله
جیمین از پشت میز بلند شد ، سمت تهیونگ خم شد و دوباره بغلش کرد.

ت:خودم میتونم راه برم.
+نمیخوام دوباره بهم بد و بیراه بگی.

ت:بدو بیراه نبود خب حقیقتو گفتم چهار بار برای یه شب به نظرتون زیاد نبود؟

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now