part67(آقای ملکه وحشی میشود)

825 157 213
                                    

سلام قشنگام

حال و احوالتون جطوره؟
بازم بنده نصفه شب مزاحم شدم😁😎

این پارت تقریبا فول اسماته اگر کسی دوست نداره ازش رد بشه. چیزی از داستان رو از دست نمیده

بابت کامنتا و انرژیاتون ممنون💋🌈
☆☆☆☆☆☆☆

توی بالکنی که رو به باغ بود ایستاده و سیگار میکشید.

هوباری خمیازه ای کشید:نمیخوای بیای بخوابی؟

جیمین داخل اتاق شد:چطوری خوابم ببره وقتی میدونم تهیونگ چند تا اتاق باهام فاصله داره ولی نمیتونم پیشش باشم.

هوباری بالشش رو مرتب کردو به تخت تکیه داد.
_پس حالا حس منو یونگی رو خوب درک میکنی. من هر شب میخوام کنارم بخوابم ولی نمیتونم.

+خب چرا زودتر نگفتی؟
_چیو؟
+اینکه شبا دلت میخواد پیشش بخوابی.

_خب چون کاملا واضحه، تو چرا الان داری بال بال میزنی برای تهیونگ!! اگر از یونگی دور بودم اینقدر دلم نمیسوخت.

+وقتی برگشتم قصر ترتیبشو میدم.
_ترتیب چی رو؟

+مگه نمیگی دوست داری شبا پیش یونگی باشی.

هوباری تکیشو برداشت و بدنشو کمی جلو آورد:واقعا جیمین!!!!! ولی چطوری؟!!!خیلی خطرناکه.

+چطوریش با من. فقط باید افتخار بدی و قبول کنی شبا بیای اتاقم.

هوباری اخم کرد و ناراحت سرجاش برگشت:مسخره من دارم باهات درد و دل میکنم اونوقت تو.

جیمین خنده ش گرفت:من که نمیخوام اذیتت کنم دارم راستشو میگم.
تو بیا بقیش با من‌ اگر پیش یونگی نخوابیدی هر چی دلت میخواد بگو.

با صدای در هر دو ساکت شدن.
_نکنه یونگیه...
جیمین سمت در رفت و بازش کرد.

پسر جوون و خوش سیمایی تعظیم کرد.

_جسارته عالیجناب نمیخواستم این وقت شب مزاحم استراحتتون بشم اما شاهزاده تهیونگ میخوان شما رو ببینن. گویا امر مهمی پیش اومده.

+شاهزاده؟!!!! بامن چیکار دارن؟
_جسارته به من چیزی نگفتن.

جیمین به سر تا پاش نگاه کرد پسر قد بلند چهارشونه و صورت جذابی داشت.

+شما نگهبانی؟
_خیر عالیجناب، من محافظ شخصی شاهزاده هستم.

جیمین اخماش تو هم رفت چرا همچین پسر زیبایی باید محافظ تهیونگ میبود اگر تهیونگ ازشش خوشش میومد چی...

+اما من باید بانومو تنها بزارم.
_به من گفتن ازتون معذرت خواهی کنم بگم خیلی زود کارشون تموم میشه.

جیمین سرشو داخل بردو با صدای بلندی که تا بیرون بره رو به هوباری گفت:عزیزم ببخش که مجبورم تنهات بزارم.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now