part52(جدایی نزدیکه)

635 170 120
                                    

جیمین داشت برای رفتن به سالن غذاخوری آماده میشد.
امشب قرار بود همگی با هم شام بخورن

تهیونگ دستمال گردنشو دور گردنش انداخت و مشغول گره زدن شد.
ت:میشه من نیام؟
+چرا نمیخوای بیای؟

ت:همینجوری خب من بین جمع شما معذبم راستش یکم از آلفا میترسم.
جیمین خندید:واقعا!!!! آلفا که تا الان با تو کاری نداشته.
انگشتشو به نوک بینی تهیونگ زد:نخیر نمیشه تا تو برام غذا نکشی غذا بهم مزه نمیده تو که نمیخوای من گرسنه بمونم؟

تهیونگ آه کوتاهی کشید.
+حالا چرا آه میکشی؟

سرشو به طرفین تکون داد:هیچی همینجوری

+همینجوری که نمیشه حتما یه چیزی شده الان اگه اون خاکستری اینجا بود بهش میگفتی.

تهیونگ پخی زد زیر خنده:شما واقعا جدی اید؟یعنی الان میخواین باور کنم دارین به خودتون حسودی میکنید!!!!
قبلا که نمیدونستم خاکستری کیه میتونستم حسودیتونو درک کنم ولی الان واقعا نمیفهمم

جیمین سرفه کوتاهی کرد:چقدر حرف میزنی بریم مردم از گشنگی.

شام صرف شده بود و همگی دور میز مشغول صحبت بودن.
بعد از نامزدی هر وقت که برای شام به سالن می اومدند هو باری به همراه وزیر اعظم و همسرش هم حضور داشتند.

جیمین سرشو به طرف یونگی برگردوند:اینروزا حس میکنم از چیزی ناراحتی....
یونگی لبخند مصنوعی زد:نه من که مثل همیشم.

+برای دیگران بله ولی برای کسی که داداش کوچولوشو بزرگ کرده نه.
لازم نیست تو چیزی بگی یا کاری انجام بدی من از حالت صورتت میفهمم چه حالی هستی.
نمیخوای به من چیزی بگی؟

یونگی سرشو پایبن انداخت:باور کن چیزی نیست.
+نکنه عاشق شدی.

یونگی با ترس آب گلوشو پایین داد:نه بابا تو که میدونی من به این چیزا علاقه ای ندارم.

+به هر حال اگر بعدا بفهمم چیزی رو ازم پنهان کردی خیلی از دستت ناراحت میشم.

یونگی:چیزی نیست مطمئن باش اگر خبری بشه تو اولین نفری هستی که بهت میگم

جیمین دیگه حرفی نزد.
یونگی با ناراحتی سرشو پایین انداخت از دروغ گفتن به برادرش متنفر بود ولی فعلا چاره ای نبود.
حتی اگر جیمین هم میفهمید کاری نمیتونست انجام بده.

با صدای آلفا توجه ها به سمتش جلب شد.
آلفا رو به جیمین گفت:ببینم پسرم کی قراره من نومو ببینم؟
همزمان چهار سر بلند شد.

تهیونگ _هوباری_جیمین و یونگی.

وزیر اعظم که از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید با خنده گفت:مثل اینکه آلفا خیلی عجله دارن پدر بزرگ بشن.

آلفا:معلومه که عجله دارم مخصوصا که میخوام با تو رقابت کنم میخوام ببینم نوم کدوم پدربزرگشو بیشتر دوست داره.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now