تمام قصر پر از شور و هیجان بود. تولد ولیعهد بود و هر کسی مشغول انجام کاری بود.
به هر طرف نگاه میکردی سر و صدا و جنب و جوش بود.
تهیونگ به همراه گروه موسیقیو رقص از در پشتی وارد قصر شد. از صبح دلشوره بدی به سراغش اومده بود.
نمیدونست دلیل استرس و پریشون احوالیش چی میتونه باشه...اون توی کار خودش مهارت زیادی داشت و صد در صد دلیلش نمیتونست اضطراب از برگزای مراسم باشه.
به همخوابی با ولیعهد هم عادت داشت.
سعی کرد از فکر بیرون بیادو خودش رو مشغول حرف زدن با رقاصا کرد.+تهیونگ بیا بشین تا آماده ت کنم.
با صدای آرایشگر به سمت منبع صدا برگشت:الان میام لیسا.+زود باش دیرمیشه ها....امشب باید عالی به نظر بیای پس باید حسابی روت کار کنم.
جاش یکی از همراهای تهیونگ توی رقص خنده ای کرد و به لیسا گفت:خیلی زیادش نمیکنی؟تهیونگ خودش زیبایی خدادادی داره فقط کافیه یه دستی رو سرو صورتش بکشی.
لیسا چپ نگاش کرد:دنبال فضولم میگشتم.
☆☆☆☆☆☆☆کنار پنجره رو به باغ ایستاده بود و به تکاپوی خدمتکارا نگاه میکرد. امروز تولدش بود ولی چرا خوشحال نبود.
با صدای تقه ی در به سمت در برگشت.ن:کیه؟
جانکوک آروم سرشو تا نیمه داخل اتاق برد :اجازه هست ولیعهد؟
ن:بیا تو
دوباره سرشو به سمت پنجره برگردوند. هنوزم از دستش دلخور بود.جانکوک لبخند به لب وارد شد با صدای پر از شعفی گفت:تولدتون مبارک ولیعهد....
با عصبانیت به سمتش برگشت انگشت اشاره شو با تهدید بالا آورد:اگه فقط یک باره دیگه منو اینطوری صدا کنی....
نزاشت حرفش تموم بشه دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا برد:ببخشید من تسلیم، فقط خواستم سر به سرت بزارم.ن:چقدرم که من حوصله دارم.
به سمت پنجره قدم برداشت:هنوز از دستم دلخوری؟
ن:پرسیدن داره.
نزدیکش ایستاد، زیر پاهاش زانو زدو جعبه ای به سمتش گرفت:تولدت مبارک تنها دوست جانکوک....نتونست جلوی خنده شو بگیره:پاشو ابله این چه کاریه میکنی اگه یکی ببینه فکر میکنه داری ازم خاستگاری میکنی.
چشمکی بهش زد و از جاش بلند شد:بدم نگفتی چرا به فکر خودم نرسید.
آروم جعبه رو باز کرد، داخلش دستبند فوق العاده زیبایی بود با سنگهای به رنگ سبز کم رنگ.....
ن:واووووو خیلی قشنگه....
جانکوک آستین لباسشو بالا زد:برا خودمم خریدم.
ن:اوه راست میگی؟اینطوری شبیه کاپلا میشیم.
لبخند تلخی زد:ممنونم، بعد از اینکه خبر ازدواجت با رز شنیدم خیلی ترسیدم، با خودم گفتم تنها دوستمم از دست دادم....میدونی دیگه دنیای سیاست خیلی کثیفه...من نمیخوام از دستت بدم.
YOU ARE READING
LOVE & HATE | MINV
Vampireتهیونگ خون آشامی که به اجبار باید برای مدتی داخل قصر گرگینه ها زندگی کنه ! آیا نفرتش از گرگینه ها به عشق تبدیل میشه؟! نام فیک: عشق و نفرت ♠️♥️ کاپل اصلی: Minv 🌊 کاپل فرعی:namkook , sope 🌜 ژانر:فانتزی /خون آشامی/گرگینه/انگست/اسمات ⛔ نویسنده:لیلا 🔮