part13(مرحم)

1K 193 48
                                    

تهیونگ آروم و بی صدا بلند شد.
با درد بدی که توی کمرش پیچید آخ ریزی از دهنش خارج شد.

جیمین که دیگه به حالت عادیش برگشته بود، بی صدا بهش نگاه میکرد.

تهیونگ آروم پاش رو روی زمین گذاشت و بلند شد.
لنگون به طرف شلوارش رفت و مشغول پوشیدنشون بود.

جیمین با تمسخر نگاهش کردو گفت:برای من ادای آدمهایی رو که بار اولشونه در نیار.
تو که هر شب زیر اون دیک گنده ی ابله جون میدادی؟

دیک گنده ی ابله رو با حرص گفت،انگار تازه فهمیده بود نامجون چه جواهری پیش خودش داشت و جیمین ازش محروم بود. تازه حس حسادتش شعله ور شده بود.

اما تهیونگ هیچی نگفت.

+اینکارو کردم تا حواست رو جمع کنی ،من توی این قصر با کسی شوخی ندارم.
فکر کردی آوردمت خوش گذرونی. از این به بعد هر اشتباهی که ازت سر بزنه، این میشه تنبیهت حالا میتونی بری.

تهیونگ پشتش رو کردو خواست از اتاق بیرون بره.

جیمین متوجه لباسش شد که از پشت پاره شده بود.
بدن تهیونگ مشخص بود و جیمین نمیخواست هیچ کس غیر از خودش اونو ببینه.

+صبر کن.

کتش رو از روی صندلی برداشت و روی شونه ی تهیونگ انداخت.

تهیونگ با حس دست جیمین روی شونش به خودش لرزید.

حس تنفر و انزجاری که بهش داشت صد برابر شده بود.
+میتونی بری شامم رو سر وقت میخوام.

تعظیم کوتاهی کردو از اتاق خارج شد.

به محض بیرون اومدن از اتاق اشکاش سرازیر شد.
با وجود درد زیادی که توی کمر و پاهاش حس میکرد ولی سعی کرد با بیشترین سرعتی که میتونه خودش رو به اتاقش برسونه.

پله ها رو یکی یکی پایین رفت و بالاخره به راهروی اتاقش رسید.

جین تازه از توی آزمایشگاهش بیرون اومده بود که تهیونگ رو از پشت دید که لنگون در اتاقش رو باز کردو داخلش شد.

کمی فکر کرد:پس بالاخره کار خودتو کردی.
به آزمایشگاهش برگشت.

تهیونگ به محض وارد شدن خودش رو روی تخت انداخت ، سرش رو توی بالش فرو برد و با صدای بلندی شروع به زجه زدن کرد.

فقط میخواست بمیره.....نمیدونست توی زندگیش چه گناهی کرده که سرنوشتش این شده.

چرا ؟چرا باید اینقدر زجر میکشید ،فقط به خاطر نوع خونش؟این عادلانه نبود.

اون که نمیخواست از یه پدرو مادر نیمه خون آشام به دنیا بیاد. چرا باید بی گناه تاوان پس میداد.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now