part23(لبخند زیبا)

812 168 36
                                    

وارد آشپزخونه شد و با صدای تقریبا بلندی صبح بخیر گفت.

آقای جانگ با لبخند بزرگی جوابش رو داد.
ت:صبحونه ولیعهد آماده س؟

*ولیعد صبحونه خوردن نگران نباش..
+به این زودی؟

*آره امروز باید با شاهزاده یونگی جایی میرفتن برای همین صبح قبل از طلوع آفتاب صبحونه خوردن و رفتن. بشین با خیال راحت صبحونتو بخور.

تهیونگ لبخندی زد و پشت میز نشست.

آقای جانگ صبحونشو به همراه یک لیوان خون جلوی تهیونگ قرار داد.
نگاهی به صورتش کرد :اینروزا به نظر خوشحال میای.

تهیونگ در حالیکه تیکه ای از نون شیرمال رو میجوید با چشمای درشت شده به آقای جانگ نگاه کرد:خوشحال!!!چرا اینو میگین؟

*آخه رنگ و روت خیلی خوب شده تازه لبخنداتم واقعی به نظر میرسه، ببینم اتفاقی افتاده؟

تهیونگ توی ذهنش تصویر خاکستری نقش بست لبخندی زدو سرشو به طرفین تکون داد:نه فقط احساس میکنم باید به شرایطی که دارم عادت کنم همین.

صبحونشو که خورد میزو مرتب کرد.

رو به جانگ کردو گفت:اگر کاری دارین بگین تا کمکتون کنم..

جانگ لبخندی زد:نه ممنون پسرم میتونی بری..
ت:باشه ممنون ...پس من میرم تو اتاقم اگر ولیعهد اومدن خبرم کنید..

از توی آشپزخونه بیرون اومدو به سمت اتاقش رفت. وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست...

دلش میخواست میتونست پیش خاکستری بره ولی اجازشو نداشت. حوصلش سر رفت به بومش نگاهی انداخت و تصمیم گرفت یکم با نقاشی خودشو سرگرم کنه..

تقریبا از وقت ناهار گذشته بود توی اتاقش بود و مشغول نقاشی کردن با به صدا دراومدن در سرشو از روی بوم بلند کردو به سمت در برگشت:بیاین داخل.

خدمتکاری درو باز کرد:ولیعهد اومدن توی کتابخونن گفتن زود بری پیششون.

تهیونگ باشه آرومی گفت .

پیشبندش رو باز کرد. دستاش رنگی شده بود بعد از شستنشون نگاهی توی آیینه به خودش انداخت، به زیبایی خودش لبخندی زدو یکم موهاشو مرتب کرد.

به لباسش نگاهی انداخت صبح تازه عوضش کرده بود ..بعد از رسیدن به سرو وضعش از اتاق خارج شد.

پشت در اتاق جیمین ایستاد و در زد.
جیمین اجازه ورود داد.
با سر پایین وارد شد و سلام کرد.

وقتی جوابی نگرفت سرشو آروم بالا آورد و با دیدن لبخندی که روی لب جیمین نقش بسته بود سر جاش خشک شد.

بدون اینکه خودش بخواد به اون لبخند خیره موند.
اون داشت بهش لبخند میزد!!!

واقعا این آدم رو به روش با اون لبخند دندون نمای زیبا جیمین بود؟!!!!

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now