part64( شاهزاده دوم)

563 153 70
                                    

+آماده شو بربم خونه
ت:خونه؟!!!!

+بله خونه، باید برگردی قصر، خونه اصلی تو اونجاست.
ت:ولی من...

+ولی نداره تو به عنوان شاهزاده این سرزمین باید توی قصر زندگی کنی.

ت:ولی نمیشه امپراطور... شما با مادر من غیر قانونی رابطه داشتین من خون خالص ندارم.

+هیس ، دیگه هیچ وقت نمیخوام همچین جیزی رو ازت بشنوم.
تو پسر من و یادگار یونایی، فکر میکنی حالا که پیدات کردم میزارم یک لحظه ازم دور بمونی.
در ضمن هیچ کس قرار نیست بفهمه یونا انسان بوده...

تهیونگ برای گفتن حرفش مردد بود...
+چیز دیگه ای هست؟

ت:آخه من اصلا بلد نیستم چطوری باید شاهزاده باشم...
امپراطور به خنده افتاد:مگه شاهزاده بودن بلدی میخواد پسرم. لطفا حاشیه نرو حرف اصلیتو بزن.

ت:خب ....راستش مسئله اصلی ولیعهد نامجونه...
+میدونستم میخوای اینو بگی.
من از این بابت خیلی متاسفم. مقصر تمام این اتفاقات منم. ولی نگران نباش با نامجون حرف زدم.
اونم مثل تو روش نمیشه باهات رو در رو بشه ولی هر دوتون باید فراموش کنید. هیچ کدومتون خبر نداشتید.
فقط یه خواهشی ازت دارم.

نامجون خیلی تنهاست خیلی مخالف داره همه دنبال اینن که از ولیعهدی خلعش کنن ازت میخوام پشتش باشی.
قصر جای کثیفیه پر از نیرنگ و کلک نمونش رو خودت دیدی.
جئون دوست من بود اون میدونست من چقدر عاشق یونام ولی دیدی با من چیکار کرد...

حتما بعد معرفیت به عنوان شاهزاده اشراف زاده های مخالف نامجون سمت تو میان. ازت خواهش میکنم گولشونو نخوری.
اونا قطعا تو رو تحریک میکنن برای جانشینی من.

تهیونگ لبخند زد:نگران نباشید امپراطور من نه علاقه ای به پادشاهی دارم نه توان و لیاقتشو. درضمن من همیشه به ولیعهد نامجون وفادار بودم قبل از اینکه بفهمم با من چه نسبتی داره. قطعا هیچ کسی جز ایشون لیاقت جانشینی شما رو نداره‌
من میدونم ایشون چقدر با هوش و مهربونه.

+خیالم راحت شد پس زود باش بریم که همه منتظرتن.
در ضمن تا برسیم به قصر فرصت داری تمرین کتی. من پدرتم نه امپراطور و نه هیچ چیز دیگه.
غیر از این صدام کنی جوابتو نمیدم، فهمیدی؟

تهیونگ خوشحال از پیدا شدن پدرش لبخندی زد و سرشو به تایید تکون داد.
قطعا این لحظه جزو شیرین ترین لحظه های عمرش تا همیشه به یادش میموند.

هر چه به قصر نزدیک تر میشدن استرس بیشتر میشد.
دیدن نامجون از یک طرف ،شاهزاده بودنش از طرف دیگه.

تازه توی این شلوغی ذهنش اصلا به فکر جیمین نبود.
حالا که هر دو شاهزاده بودن قطعا رسیدن بهمدیگه محال ممکن بود...

بالاخره وارد حیاط قصر شدن امپراطور رو به تهیونگ کرد:برات اتاقی آماده شده، فعلا تا زمانیکه حضورت به عنوان شاهزاده اعلام بشه اونجا بمون بعدا برات اتاق مناسب شانت آماده میکنم.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now