part46(شرمندگی)

868 197 177
                                    

چشماشو که باز کرد خودشو روی سینه نامجون پیدا کرد.

خوشحالیش دست خودش نبود بعد سالها انتظار تونسته بود نامجونو برای خودش کنه.
نه تنها جسمش بلکه قلب و ذهن نامجونم دیگه برای خودش بود.

به نامجون کاملا اعتماد داشت میدونست وقتی حرفی میزنه از ته قلبشه و با تمام صداقتشه.
توی افکار خودش غرق بود که نامجون چشماشو باز کرد.

برای یک لحظه با هم چشم تو چشم شدن ولی جانکوک نگاهشو دزدیدو سرشو تو سینه نامجون پنهون کرد.

نامجون خنده ش گرفت:اوه ببین چه خجالتیم میکشه پس اون پسری که دیشب داشت لبای منو از جاش میکند کجا رفته؟

کوک مشتی به سینه نامجون زد:خفه شو نامجون

نامجون حلقه دستاشو دور جانکوک محکمتر کرد و به خودش فشار داد، بوسه ای به سر جانکوک زد:انتظار داشتم صبح که چشمامو باز میکنم بالا سرم باشی و بهم صبح بخیر بگی درست مثل یه همسر نمونه.

صداشو نازک کرد:نامجونااااااعزیزم.‌.‌ شوهر گلم بیدار شو عشقم...

جانکوک که حسابی حرصش گرفته بود سرشو از روی سینش برداشت و اخمو نگاش کرد.

کوک:یه بار دیگه بگو چی گفتی؟مثل اینکه یادت رفته من مردم.... اگه فکر کردی من مثل دخترای لوس قراره برات ناز کنم باید بگم کورخوندی.

نامجون سر کوکو دوباره به سینش چسبوند:داشتم باهات شوخی میکردم خنگه...
فکر کردی اگر دختر بودی من نگات میکردم؟! من این جانکوکو با تمام دخترا و پسرای دنیا عوض نمیکنم فقط خواستم از لاک خجالتیت بیای بیرون .

اگر قرار باشه با هر بار رابطه اینطوری خجالت بکشی که کارمون دراومده.

کوک:حالا کی گفته قراره تکرار بشه...
نامجون:من

کوک:بیخود فکر نمیکردم قراره اینقدر درد داشته باشه، من دیگه نیستم.

نامجون خیلی خونسرد گفت:پس یعنی میگی دوباره برم سراغ برده هام؟

کوک گاز ریزی از سینه نامجون گرفت:جرات کن و یکبار دیگه تکرارش کن.

نامجون:آخ وحشیییی چرا گاز میگیری؟!!!
من بعد چشیدن تنت اگرم بخوام دیگه نمیتونم سراغ کس دیگه ای برم.

کوک:نامجونا حالا چی میشه؟
نامجون:چی؟

کوک:منظورم آتیش سوزیه دیشبه.
نامجون:دیشبم گفتم اصلا نگران نباش و کارا رو بسپار به خودم.
فقط مسئول اسطبل قراره اخراج بشه.

کوک:آخه گناه داره اون که مقصر نبوده.
نامجون:مثل اینکه هنوز بهم اعتماد نداری؟
نگران نباش به اندازه ی کافی بهش پول دادم که زندگیش به راحتی بگذره...

این که چیزی نیست من نقشه های بزرگتری دارم فقط باید وقتش برسه.

کوک:حالا چطوری از اتاقت برم بیرون ؟
اگه رز بفهمه چی؟

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now