part25(اسب سواری)

942 182 102
                                    

از وقتی بیدار شد کم حوصله بود احساس میکرد امروز قراره روز مزخرفی داشته باشه.
تصمیم گرفت حداقل کاری که دوست داره و سرگرمش میکنه انجام بده و اون چیزی نبود جز تیراندازی.

تقریبا به محوطه تمرین نزدیک شده بود که صدای حرف زدن دو نفر شنید.
بله صدا کاملا به گوشش آشنا میومد. نامجون بود که داشت با جکسون بحث میکرد.
میخواست سریع از اونجا دور بشه که دلش راضی نشد قبل از دیدن چهره نامجون محل ترک کنه. حداقل میتونست از دور ببینتش و کمی حبران دلتنگیش بکنه.

آروم آروم نزدیک شد نامجونو دید که کنار سیبل ایستاده داره با جکسون بحث میکنه ...

ناخودآگاه لبخند تلخی روی لبش نشست و خاطرات خودش با نامجون براش تداعی شد.

فلش بک
نامجون در حالیکه کمانو میکشید و یک چشمی به سیبل نگاه میکرد سعی کرد حسابی تمرکز کنه و تیر با شدت از کمان رها شدو درست وسط هدف روی سیبل فرود اومد.

جانکوک با چشمای درشت شده و چهره متعجب براش دست زد:واو....نه خوشم اومد آفرین ...جناب ولیعهد پیشرفت خوبی داشتن.

نامجون چشماشو ریز کرد:داری مسخرم میکنی؟

جانکوک خندید:اوه این چه حرفیه قربان مگه توی این قصر کسی جرات داره جناب ولیعهد به سخره بگیره من همچین جسارتی نکردم..

نامجون عصبی شد:خفه شو کوک مگه نمیدونی متنفرم از اینکه رسمی باهام حرف بزنی...

جانکوک تعظیم بلندی کرد:جسارت منو ببخشید عالیجناب..

نامجون با تهدید یه قدم به جانکوک نزدیک شد و دستشو به نیت زدن کوک بالا برد:خفه میشی یا یه جور دیگه خفت کنم.

کوک دستاشو به معنای تسلیم بالا برد:باشه باشه غلط کردم ولی جدی جدی پیشرفت کردی...

پورخندی زد:آخه مربیم کاربلد بود.

جانکوک از تعریفی که از دهن نامجون بیرون اومد قند توی دلش آب شد ولی به روش نیاورد:البته که همینطوره...

خب حالا برو کنار ببین مربیت چیکار میکنه...
کمانو دستش گرفت و یک تیر داخلش گذاشت. با دقت زیاد به سیبل نگاه کردو زه کمانو کشید در همین موقع نامجون با بدجنسی از پشت بهش نزدیک شد و دستشو زیر بغل جانکوک انداخت و قلقلکش داد.

کوک تعادلش بهم خورد تیر از کمان رهاشد و روی یه درخت فرو رفت...

جانکوک عصبانی کمان و پرت کرد زمین:خیلی بدجنسی نامجون میدونستی قرار ببازی کلک زدی..

نامجون قهقه ی بلندی زد:حقت بود...این به تلافی دفعه پیش که سر مسابقه اسب سواری بهم کلک زدی...
جانکوک چشماشو ریز کرد:میکشمت عوضی..

نامجون در حالیکه عقب عقب میرفت لبخند کجی زد:اوه دارم چی میشنوم تو الان به ولیعهد مملکت فحش دادی اونم چه فحش ناجوری ....میتونم همین الان بدم تنبیهت کنن...

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now