part12(آلفا وحشی میشود)

1.3K 209 45
                                    

کنار هم سوار براسب آروم در حرکت بودند.
نسیم خنکی در حال وزیدن بود.
گاهی اوقات باد در بین موهاشون رخنه میکردو باعث میشد روی هوا به رقص در بیان.

جانکوک نیم نگاهی به چهره زیبای نامجون انداخت.

چطور میتونست از دوست داشتنش دست بکشه؟..
به این فکر میکرد اگه روزی نامجون بفهمه اون با گرگینه ها همکاری کرده چه عکس العملی نشون میده!!!
استرس تمام وجودشو گرفته بود.

+امروز هوا عالیه....
با حرف نامجون از فکر دراومد.

_ها؟؟؟
+حواست کجاست؟میگم هوا خیلی خوبه...

_آهاااان.....آره خوبه.

+انگار حالت خیلی خوب نیست...

_نه خوبم یه لحظه حواسم پرت شد.
+نکنه حواست پرته رزه؟

چی میگفت رز؟!!!تنها کسی که جانکوک هیچ وقت بهش فکر نمیکرد رز بود.‌
چرا متوجه نبود با این حرفاش چه آتیشی به قلب بیچاره ش میزنه....

_نه چرا باید بهش فکر کنم.
+حتما خوشحالی نه؟نامزدیتون نزدیکه.
_هوم
+آخر نفهمیدم عاشق چیه رز شدی؟

_میشه بحثو عوض کنی؟

+چرا؟فکر میکردم خوشحالت میکنه.

_خیلی آروم نمیریم؟بهتره یکم سرعتمونو زیاد کنیم.

نامجون اما قصد کوتاه اومدن نداشت. کسی چه میدونست شاید اینطوری میخواست عصبانیتشو خالی کنه....
خودشم نمیفهمید چرا اینقدر به این موضوع حسودیش شده...

+حتما خیلی زود عروسی میکنین.

_عروسی؟!!!!

+آره دیگه چرا تعجب کردی؟!معمولا بعد نامزدی عروسیه دیگه!!!
_فکر نمیکنم به این زودی عروسی بگیریم.

واقعا عصبی شده بود...اصلا به این فکر نکرده بود.
اون فقط میخواست فعلا پدرش دست از سرش برداره...

حالا توی باتلاقی گیر افتاده بود که راه نجاتی نداشت.

_تو هنوزم عصبانی نه؟

نامجون با خونسردی جواب داد:چرا اینطوری فکر میکنی؟نه من مشکلی ندارم، باهاش کنار اومدم.

با پوزخند جوابشو داد:هه کاملا مشخصه....

با پاش ضربه آرومی به پهلوی اسب زد تا سرعتشو زیاد کنه و از کنار نامجون گذشت.

نامجون که از حرص دادنش راضی به نظر می رسید خنده بدجنسی کرد، به اسبش ضربه زد و خودشو به جانکوک رسوند.
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
پشت در آزمایشگاه سئوک جین ایستاده بود.
تردید داشت ولی چاره ای نداشت تنها کسی که در حال حاضر میتونست باهاش حرف بزنه اون بود.
به ناچار در زد .

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now