prat36(حس خیانت)

759 175 71
                                    

با عجله وارد درمانگاه قصر شد. خیلی آروم و با احتیاط یونگی رو روی تخت گذاشت.
هنوز از شوک بیرون نیومده بود.

جین سریع دستکشاشو دستش کرد و بالا سر یونگی ایستاد.

در حالیکه چشماش پر از اشک بود و سعی در نگه داشتن اشکاش داشت مضطرب پرسید:حالش خوب میشه؟

جین که خیلی دستپاچه بود گفت:هنوز هیچی نمیدونم لطفا برو بیرون بزار به کارم برسم.
به ناچار از درمانگاه خارج شد.

ملکه در حالیکه به آلفا تکیه داده بود کنار در ایستاده بود.
با دیدن جیمین سرشو از رو سینه آلفا بلند کرد:یونگی چطور بود بهوش اومد؟

جیمین سرشو به طرفین تکون داد:هنوز هیچی نمیدونم جین منم بیرون کرد...

طول راهرو رو قدم میزد آروم و قرار نداشت.
تهیونگ انتهای راهرو ایستاده بودو با نگرانی به جیمین نگاه میکرد.

بعد از گذشتن حدود نیم ساعت بالاخره‌ جین درو باز کردو از درمانگاه بیرون اومد.

ملکه ،آلفا و جیمین هر سه با هم به سمتش هجوم بردن.

ملکه:چی شد بهوش اومد؟میتونم پسرمو ببینم.

جین عرق پیشونیش رو پاک کرد:لطفا آروم باشید ملکه، یونگی هنوز بیهوشه.
خون زیادی ازش رفته و کل بدنش زخمای عمیقی برداشته ترمیمشون به زمان نیاز داره.
اون الان خیلی ضعیف شده اول باید قدرتش برگرده تا بتونه تبدیل بشه تا زمانیکه تبدیل نشه من نمیتونم چیزی بگم.
من تمام سعیمو میکنم لطفا آرامش خودتونو حفظ کنید.

آلفا:پس لااقل بزار ببینیمش.

جین کمی فکر کرد:پس خواهش میکنم خیلی طول نکشه...

آلفا و ملکه داخل اتاق شدن.
جیمین با سر و صدایی که از انتهای راهرو اومد سرشو برگردوند.

هوباری با عجله سمت درمانگاه میدوید.
با دیدن جیمین سر جاش ایستاد. اشکاش بی اختیار سرازیر شده بود:این حقیقت داره؟میگن یونگی برگشته میخوام ببینمش کجاست؟!!

جیمین نزدیکش شد و دستاشو روی بازوی هوباری گذاشت:آروم باش درست شنیدی یونگی برگشته الانم توی درمانگاهه آلفا و ملکه پیششن.

الان بیهوشه و توی کالبد گرگیشه جین میگه زمان میبره تا برگرده باید صبر کنیم.

هوباری:میتونم ببینمش؟
+الان نمیشه گفتم که ملکه و آلفا توی اتاقن. فعلا برو تو اتاقت چند ساعت دیگه برگرد به جین میگم اجازه بده ببینیش.

ه:قول میدی؟
+آره قول میدم.
هوباری به ناچار حرف جیمینو گوش داد.

جیمین که رفتن هوباری رو دنبال میکرد یهویی چشمش به تهیونگ افتاد که انتهای راهرو با نگرانی ایستاده بود و نگاه میکرد.
یک لحظه با هم چشم تو چشم شدن .

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now