part44(انتقام سخت)

756 176 70
                                    

امشب قرار بود به مناسبت خوب شدن حال یونگی همه خانواده دور هم شام بخورن.

وزیر اعظم هم به همراه همسرش و هوباری دعوت بود.

از وقتی از پیش تهیونگ برگشته بود عصبی و کلافه بود.
انتظار رد شدن توسط اون برده رو نداشت.
اصلا دلش نمیخواست توی این جمع باشه ولی مجبور بود.

هوباری و یونگی هم معذب از اتفاقای صبح خیلی دلشون نمیخواست توی این جمع باشن.
همگی طبق معمول دور میز نشسته بودن.

تهیونگ به همراه چند خدمتکار دیگه گوشه سالن ایستاده بود.
ملکه با همسر وزیر اعظم گرم صحبت بود.
اما هوباری ، یونگی و جیمین هر کدوم به علتی ترجیح میدادن ساکت باشن.

با شنیدن صدای آلفا همگی سرشون رو سمت جایی که آلفا نشسته بود چرخوندن.
آلفا:خب من با وزیر اعظم مشورت کردم هفته آینده بهترین زمان برای برگزازی جشن ولیعهدیه..
تا الانم حسابی دیر شده.

مسئولیت این جشن تماما به عهده وزیر اعظم خواهد بود.
رو کرد به وزیرش:جناب جانگ ازتون انتظار دارم مثل همیشه کارا با نظم و به درستی انجام بشه.

لطفا پیکای جداگانه ای برای دعوت از نماینده های کشورهای همسایه بفرستید.

وزیر که از خوشحالی تو پوست خودش نمیگنجید با تکون دادن سرش تایید کرد.
*امر شما اطاعت میشه آلفا

جیمین نتونست طاقت بیاره: آلفا بهتر نیست یکم بیشتر صبر کنیم تا یونگی حالش بهتر بشه.
آلفا نگاه معناداری انداخت:تا همین الانم دیر شده جیمین، ما برای قدرتمند شدنمون نیاز داریم هر چه زودتر ولیعهد رو انتخاب کنیم در ضمن توی اون جشن نامزدی تو با هوباری اعلام میشه.

هوباری تیکه ای از دامنش رو توی دستش فشرد.
حالا که فهمیده بود احساسش به یونگی دو طرفه س بیشتر از قبل از این نامزدی اجباری متنفر بود.

تهیونگ تمام مدت داشت به حرفاشون گوش میداد،خودشم نمیدونست چش شده ولی یه جورایی از دست جیمین عصبی بود با خودش گفت:هفته دیگه قراره نامزد کنه بعد به من میگه بهم علاقه داره...
اینکه چرا از این موضوع عصبی بود خودشم سر درنمیاورد مگه نه اینکه به خاکستری علاقه داشت!!!

مگه نه اینکه چند ساعت قبل جیمینو رد کرده بود؟!!!!
پس این حس لعنتی چی بود که مثل خوره به جونش افتاده بود؟!!!!!

بعد از مدتها دوباره آرزو کرد این چند هفته باقیمونده هم تموم بشه و به سرزمین خودش برگرده دلش میخواست از شر احساسهای ضد و نقیضش خلاص بشه.

بالاخره دقیقه های طاقت فرسا برای این چهار نفر تموم شد و آلفا و ملکه سالن رو ترک کردن.
با رفتن آلفا یونگی رو کرد به جیمین.

یونگی:جیمین وقت داری یکم با هم حرف بزنیم؟
جیمین که الان اصلا تو موقعیت خوبی نبود گفت

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now