part10(سیلی)

1.1K 217 63
                                    

جانکوک با ناراحتی پشت به در تکیه داده بود.
همونجور آروم از کنار دیوار به روی زمین سر خورد.

دستاشو روی صورتش گرفت و هق هق به گریه افتاد زیر لب زمزمه کرد:متاسفم، من خیلی متاسفم نامجون....

فلش بک
نامجون با امپراطور توی جلسه بود، پس جانکوک فرصت داشت به بازار بره و کمی بگرده تولد نامجون نزدیک بود و تصمیم داشت براش کادو تهیه کنه
توی بازار peace هر چیزی که میخواستی پیدا میشد ....
تاجرا از سرزمینهای دیگه به اینجا میومدن و اجناس خودشون رو برای فروش و مبادله عرضه می کردند.

به مغاره جواهر فروشی رسید. ایستاد و مشغول نگاه کردن بود توجهش به دستبند زیبا با سنگهای سبز جلب شد....

+ببخشید آقا میتونم اون دستبند رو ببینم؟
_منظورت اینه؟
+بله همین

_اینا دستبندای کاپلیه، معمولا زوجا اینارو مخرن.

به دستبندا نگاه کرد بدجور دلش میخواست اونا رو تو دست خودشو نامجون ببینه.

+ممنون همینو میبرم...

با خوشحالی به جعبه ی توی دستش نگاه میکرد.

یهویی از دور صدایی شنید انگار کسی صداش میزد.
سرشو برگردوندو جینو دید.
لبخندی زدو به سمتش رفت.

جین هم با لبخند ازش استقبال کرد.
+اینجا چیکار میکنی؟

جین همونطور که لبخندش رو حفظ کرده بود جواب داد:اومدم یه سری داروهای گیاهی بخرم....
خودت اینجا چیکار میکنی؟

+اومدم یکم بگردم....
_موافقی بریم یه نوشیدنی بخوریم؟

پشت میز نشسته بودن.
_تولد نامجون نزدیکه نه؟
+اوهوم چند روز دیگه س.
_پسره ی هرزه..
+منظورت کدوم پسره؟
_نامجون دیگه..
+هی درسته ما با هم دوستیم ولی من به عنوان محافظش اجازه نمیدم کسی بهش توهین کنه.
_میخوای بگی دروغ میگم.
+داری در موردش زیاده روی میکنی...

_هه زیاده روی؟!هرشب با یکی میخوابه ،این یعنی چی؟
+اولا اون هرشب با یکی نمیخوابه، بعدشم اون ولیعهده هر کار بخواد میتونه بکنه، همچین میگی انگار آلفای آینده شما خیلی پاکه...

_من همچین حرفی نزدم، ولی لااقل ولیعهد ما ادعای عاشقی نمیکنه.

+ولی اون واقعا دوست داره.
_ولی من دوست داشتنشو نمیخوام اون به دوستیمون خیانت کرد.

+یعنی تو هیچ حسی بهش نداری؟
_نه معلومه، قبلا دوسش داشتم ولی فقط به عنوان یه دوست ولی اون خرابش کرد. بگذریم.حالا تو چرا اینقدر ازش دفاع میکنی؟

LOVE & HATE | MINV Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu