part9(شروع اسارت)

1K 210 60
                                    

دوزانو روبه روی امپراطور کیم نشسته بود.
دستاش مشت شده روی پاهاش بود، بدنش از ترس میلرزید...
امپراطور به شدت عصبانی بود، با صدای بلندی فریاد زد:تو چطور به خودت جرات همچین خطایی رو دادی، ها؟....
اصلا برای چی اینکارو کردی؟

نامجون که هنوز گیج بود برای دفاع از تهیونگ به حرف اومد:پدر من مطمئنم کار تهیونگ نیست، اون غیر ممکنه همچین کاری بکنه....

جیمین با پوزخند ریزی بر لب نگاهش میکرد.
امپراطور که عصبانی بود نتونست جلوی خودش رو بگیره:لازم نیست تو حرف بزنی ، داری ازش دفاع میکنی؟

نامجون سرخورده از رفتار امپراطور ساکت شد...
*حرف بزن چرا لال شدی؟

تهیونگ در حالیکه لکنت گرفته بود بریده بریده گفت:ممممن....من ...ق..س...م...میخورم....کار..م.ن..ن.ب.و.د....

*میخوای بگی من بودم اون دستبند رو برداشتم و توی اتاق تو گذاشتم....
رو به نگهبان فریاد زد:
فعلا بیاین ببرینش سیاه چال تا وقت دادگاهش برسه.

جیمین که تا الان ساکت بود، شروع کرد به حرف زدن...
+از جناب امپراطور و آلفا اجازه میخوام حرف بزنم...
هردو بهش اجازه دادند.

+من پیشنهاد بهتری دارم....من خوب میدونم که چقدر دو پادشاه برای صلح و آشتی زحمت کشیدن، پس لازم نیست برای مسئله ی به این بی ارزشی پای دادگاه رو وسط بکشیم....
طبق قانون برای همچین دزدی سه تا شش ماه زندان در نظر گرفته شده ، من از حق خودم میگذرم و فقط برای سه ماه این برده رو به قصر خودم میبرم تا بهم خدمت کنه....

نامجون با شنیدن این حرف سرشو بالا آوردو شوکه به جیمین نگاه کرد، پس اون اینو میخواست....الان دیگه مطمئن شده بود کار خودشه....

امپراطور بعد از کمی فکر با رضایت و لبخندی برلب رو به آلفا کردو گفت:واقعا از داشتن همچین جانشینی باید افتخار کنی واقعا که صلاحیت ولیعهدی رو داره...
بعد رو کرد به جیمین :ممنونم ازگذشت و درایتی که به خرج میدی باشه من قبول میکنم.
فقط حتما این رو میدونید زندانیان خون آشام هر شکنجه و هر تنبیهی روشون صورت میگیره غیر از منع خون....چون ما بدون خون دوام نمیاریم....

+بله میدونم، من کاملا طبق قانون باهاش برخورد میکنم بعد از سه ماه همینطور که از شما تحویل گرفتم به همین صورت برش میگردونم....
با پوزخند معناداری به نامجون نگاه کرد.....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

نامجون:واقعا که جیمین چطور اینکارو کردی ما باهم دوست هستیم!!!!

+منظورت رو متوجه نمیشم نامجون...چرا فکر میکنی کار من بوده؟چون ازت خواستمش فکر میکنی همچینکاری میکنم؟اصلا فکر میکنی اینقدر برام ارزش داره!!!!!هه واقعا که....

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now