LOVE & HATE | MINV

part18(یخ)

کاری که جیمین ازش خواسته بود رو انجام داد.
جیمین جلوی کمدش ایستاد.....
با پوزخند بدجنسی برگشت و به تهیونگ نگاه کرد.

تهیونگ سرش رو پایین انداخته بود و از استرس با انگشتای دستش بازی میکرد.

جیمین دوباره به سمت کمدش برگشت و به وسایلش نگاه کرد.
انواع بات پلاک توی قفسه ی کمد چیده شده بود ،جیمین یکی از بینشون انتخاب کردو برداشت.

کمی مکث کرد، لعنتی زیر لب گفت و سر جاش برگردوند.

چی شد؟جیمین الان منصرف شده بود!!! امکان نداشت...!!!!!

دو جفت دستبند به همراه یه شلاق نازک برداشت و در کمدش رو بست.
وسایل رو روی پاتختی گذاشت.

آستینای پیرهنش رو تا آرنج بالا زد:خب برسیم به بازیمون.

تهیونگ همچنان سرش پایین بود.

+چرا سرتو پایین انداختی؟دوست دارم وقتی باهات بازی میکنم چشمای خوشگلتو ببینم.

وات؟؟؟؟
این دیگه چی بود؟!!!!!!

تهیونگ با چشمای دقیقا دو برابر شده به جیمین زل زده بود.

خود جیمین زبونش بند اومده بود....چی گفته بود؟چشمای خوشگلش؟!!!!!!

الان اعتراف کرده بود تهیونگ خوشگله!!!!!خب اینکه تهیونگ زیبا بود شکی درش نبود ولی اینکه از دهن پارک جیمین بیرون بیاد واقعا عجیب بود....

جیمین سعی کرد به روی خودش نیاره چه سوتی داده، یه پاشو روی تخت گذاشت و به سمت تهیونگ خیز برداشت.
یکی از دستای تهیونگ گرفت و با دستبند به تاج تخت بست.

تهیونگ ترسیده بود...تا به حال همچین چیزی رو تجربه نکرده بود.

جراتشو جمع کردو با صدای آرومی گفت:چرا دستبند؟

جیمین به سمت دیگه تخت رفت و دست دیگه تهیونگ رو با دستبند بست.

+یادم نمیاد بهت اجازه سوال پرسیدن داده باشم....
چرا تعجب میکنی نمیخوای بگی که تا به حال کسی دستاتو نبسته؟

تهیونگ آب گلوشو قورت داد:هیچ وقت...

جیمین کمی شکه شد ولی توی دلش از جواب تهیونگ خوشحال شد.....

+واقعا!!!!باورم نمیشه؟پس اون دیک گنده ی ابله باهات چیکار میکرده؟

تهیونگ چیزی نگفت...

دستاش از دو طرف کشیده میشدو اذیتش میکرد.

ت:میشه بازشون کنید ولیعهد؟؟؟

+تهیونگگگگگ بازی رو خرابش نکن، بزار هر دو لذت ببریم...
تو نمیدونی باید چقدر قدردان من باشی چون من میخواستم اسباب بازیامو بیارم ولی دلم برات سوخت...
اما اگه اذیتم کنی و بخوای جر بزنی مجبور میشم ازشون استفاده کنم....
پس مثل یه پسر خوب آروم بگیر و بزار از بازی لذت ببریم...تو که نمیخوای من عصبانی بشم.