part6(خبر نامزدی)

1.1K 218 27
                                    

جلوی آیینه قدی ایستاده بودو از توی آیینه به خدمتکاری که مشغول پوشوندن لباس رسمی سلطنتی بهش بود خیره نگاه میکرد.

دختر یک لحظه با ولیعهد چشم تو چشم شدو سریع سرشو پایین انداخت.
هیچ کس جرات نگاه کردن توی چشمان طوسی رنگش رو نداشت.

با صدایی که تحکم ازش می بارید رو به دختر بیچاره گفت:فکر نمیکنی خیلی طولش میدی؟یه لباس پوشوندن اینقدر زمان میخواد؟

دختر با صدای لرزون و ترسیده ای لب زد: ببخشید ولیعهد، الان تموم میشه.
با بدجنسی سمت دختر برگشت، به سرتاپاش نگاه هیزانه ای انداخت:نکنه از قصد طولش میدی تا بتونی بیشتر لمسم کنی، هوم؟

دختر سریع زانو زد:نه نه ولیعهد باورکنید اینطور نیست....عذر میخوام غلط کردم...

با صدای نسبتا بلندی فریاد زد:گمشو بیرون سعی کن دیگه جلو چشمم نباشی.
دختر بیچاره که حسابی وحشت کرده بود با چشمای پر از اتاق خارج شد، پوزخند بدجنسی روی لبش پدیدار شد.

از اینکه روی دیگران تسلط داشته باشه لذت می برد.
قهقه ی مستانه ای زد که با شنیدن صدای در مجبور به سکوت شد.

+بیا تو
در باز شدو هوباری با لباس بلندو قرمز اشرافی وارد شد.
با تومانینه و غرور راه میرفت.

+چه چیزی تو رو به اینجا کشونده.
ه:حتما باید موضوعی باشه تا بتونم به نامزدم سر بزنم!!!
+نه ولی متاسفانه من الان باید برم به جلسه .
ه:اوه جداً دیدم لباس رسمی پوشیدی....
+پس لطفا اگه حرفی داری زودتر بگو تا منم به کارم برسم.
هوباری اخمی بین ابروهاش انداخت و با ناز گفت:جیمین تو اصلا به من توجه نمیکنی.مثلا من نامزدتم.
+ولی ما هنوز به طور رسمی نامزد نشدیم.
ه:هر چی بالاخره که قراره بشیم.من نمیفهمم تو چرا اینقدر نسبت به من سردی؟
+خودت با اخلاق من آشنا بودی، اگه سردیه من اذیتت میکرد نباید از همون اول جواب مثبت میدادی.
ه:فکر میکنی چون خیلی عاشقت بودم قبول کردم، هه جواب مثبت نمیدادم که دخترای عفریته قصر بیان و جای منو بگیرن.

موهای بلندشو به سمت عقب هول داد: من یه آلفام، اکثر اون دخترا امگاهای ضعیف و بدبختن.نمیخواستم زیر دستشون باشم.

+بسیار خب پس تو هم از این ازدواج هدفی داشتی پس برو به هدف خودت برس.
ه:این هیچ ربطی به این نداره که تو نسبت به من بی مهر باشی و باهام سرد رفتار کنی.

جیمین که کلافه بود و عجله داشت فقط دلش میخواست هوباری رو از سرش باز بکنه.
چشماشو ریز کرده و آروم نزدیک هوباری قدم برداشت.مقابلش ایستاد، سرشو نزدیک گوش هوباری کردو با صدای اغواگرانه ای لب زد:اگر تا این حد محبت منو میخوای میتونم امشب برات انجامش بدم.
قول میدم اونقدری بهت محبت کنم که تا چند ماه سیراب باشی.
صورتش رو کمی فاصله دادو به چشمای شکه هوباری با شیطنت و بدجنسی خیره شد.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now