part27(هویت خاکستری)

835 178 96
                                    

با سری افتاده در حال پایین رفتن از پله های بزرگ قصر بود. حوصله هیچ کاری رو نداشت.
چند شبی میشد که خواب از چشماش پر کشیده بود. قصد داشت توی باغ قدم بزنه احساس میکرد نمیتونه زیر سقف قصر نفس بکشه هنوز به پله ی آخر نرسیده بود که یکی از خدمه ها صداش زد.

برگشت سمت صدا با بی حوصلگی گفت:چیه چه خبر شده؟

خدمتکار که دختر ریز نقشی بود نفس زنان گفت:شاهزاده رز خواستن که به اتاقشون برین.

با تعجب گفت:این وقت شب؟!!!چیکارم دارن؟

*من نمیدونم عالیجناب، فقط از من خواستن هر جور شده شما رو پیدا کنم و با خودم به اتاقشون ببرم.

هوفی کشید با کلافکی گفت:بسیار خب میتونی بری خودم میرم اتاقشون.

بعد از اینکه خدمتکار رفت دستش رو توی موهاش بردو چنگشون زد:لعمتی این وقت شبم راحتم نمیزاره...
ناچارا راه اومده رو برگشت و به سمت اتاق رز رفت.

☆☆☆☆☆☆
لباس خواب حریر قرمز رنگی پوشیده بود، سینه های نسبتا درشت و بلوریش کاملا از یقه بازش قابل رویت بود...

آرایش نسبتا غلیظی کرده بود ...لبهاش رو به رنگ سرخ و چشماش رو با سایه سیاه تیره کرده بود.

تصمیم داشت امشب هر جوری شده جانکوک برای خودش کنه مدتها میشد منتظر این موقعیت بود.

با صدای در برای بار آخر به خودش توی آیینه نگاه انداخت خنده شیطانی کرد:هه بالاخره وقتش رسید اون ابله عمرا بتونه در برابر زیبایی من مقاومت کنه امشب به دستش میارم.

با صدای آرومی جواب داد:بیا تو..

جانکوک وارد اتاق شد دور تا دور اتاق شمع هایی چیده شده بود و فضا رو حسابی عطرآگین کرده بود..

جانکوک حدس زده بود قراره با همچین صحنه ای مواجه بشه. سعی کرد خیلی عادی جلوه کنه و به روی خودش نیاره.

تعظیم کوتاهی کرد:با من کاری داشتید شاهزاده..

رز از اینکه کوک هنوزم به اسم صداش نمیزد عصبی شد ولی به روی خودش نیاورد.

با صدای نازکی که سعی میکرد کمی اغواگرانه باشه گفت:چرا دم در ایستادی بیا نزدیکتر.

جانکوک قدمی جلو گذاشت...

توجهش به میز وسط اتاق جلب شد. جام شراب و جام خون همراه با دوگیلاس روی میز بود.

رز:بیا اینجا کوک امشب هوس کردم کمی با هم بنوشیم..

به ناچار سمت میز رفت و روی صندلی نشست.

رز نزدیکش شد و جام شراب رو در دست گرفت سمت کوک خم شد و گیلاسش رو پر کرد.

جوری نزدیکش ایستاد که سینه هاش کاملا توی دید جانکوک باشه...

آب گلوشو قورت دادو با صدایی که سعی میکرد لرزشش رو نگه داره تشکر کرد.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now