part33(دلیل جین)

730 168 81
                                    

با صدای آرومی در اتاق رو باز کرد و وارد شد. در حالیکه پاورچین پاورچین به تخت نزدیک میشد نگاهی بهش انداخت ولی جیمین رو تخت نبود.
همینطور که به دور و اطراف اتاق نگاه میکرد در دستشویی باز شد و جیمین در حالیکه دکمه پیرهنش رو میبست بیرون اومد.
از روی ترس جیغ کوتاهی کشید.

+چته مگه جن دیدی؟!!
دستشو روی دهنش گذاشت:ببخشید فکر کردم خوابیدین..

+از دیشب که پیشم خوابیدی دیگه بدون تو خوابم نمیبره. منتظر موندم تا تو بیای بعد بخوابیم.

تهیونگ که جدیدا به روش های مختلف از دست حرفای این آلفا شگفت زده میشد ترجیح داد سکوت کنه.

+نمیخوای لباستو دربیاری؟

نگاهی به خودش انداخت:نه همین لباسم خوبه..

+یعنی میخوای بگی تو از صبح تا شب با یه لباس میگردی و شب دوباره با همون لباس میخوابی؟!!!حتمنم فردا با همینا میخوای تو قصر بچرخی...

تهیونگ که بهش برخورده بود گفت:نخیر من شبا لباس خواب میپوشم ولی الان که تو اتاقم نیستم.

+یکی از لباسای منو بردار ...
ت:چی؟؟؟؟!!!!
خودشم نفهمید ولی صداش بی اراده بالا رفت...

+الان سر من داد زدی؟
ترسیده گفت:نه نه من فقط...

+همینکه گفتم زود باش ...تهیونگ میدونی خیلی از من انرژی میگیری ...

تهیونگ سمت کمد لباسای جیمین رفت کدومشونو باید برمیداشت؟!!!!

همینطور بی حس میگشت که چشمش به یه پیرهن سفید افتاد.. همونو برداشت پشتشو به جیمین کرد و مشغول عوض کردن لباساش شد.

پیرهن یکم گشادش بود و تقریبا تا روی روناشو گرفته بود...

اصلا حواسش نبود تمام مدتی که لباسش رو عوض میکنه دو تا چشم طوسی رنگ با ولع داشتن دیدش میزدن ...

بی هوا برگشت همزمان با برگشتنش با جیمین چشم تو چشم شد...

سرشو سریع انداخت پایین و به سمت تخت رفت..
جیمین تا زمانی که تهیونگ به تخت برسه چشماش روی رونای سفید و پاهای خوش فرم تهیونگ بود.

بالاخره به تخت رسید و با فاصله از جیمین روی تخت نشست.

با صدای آرومی شب بخیر گفت و پشتش رو به جیمین کرد.
تازه داشت چشماشو میبست که..

+به نظرت الان یونگی کجاست؟

با سوال یهویی جیمین جا خورد سرشو برگردوند سمت جیمین که دوباره باهاش چشم تو چشم شد...اینبار فاصله صورتاشون خیلی نزدیک بود...

آب گلوشو قورت داد حرفی برای گفتن نداشت...
جیمین از جواب دادنش نا امید شد...

+میدونی چرا با وجود تمام گستاخیایی که میکنی کاری باهات ندارم و اجازه میدم اینطوری باهام حرف بزنی؟!!
چون تو با بقیه فرق داری، تو صادق ترین و پاک ترین آدمی هستی که تا حالا دیدم...

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now