part19(قلب شکسته)

914 194 56
                                    

بهت زده با دهنی باز به نامجون خیره شده بود. به خاطر خشکی لباش زبونشو روی لب پایینش کشید. ترسیده بود ...این نامجونی که الان روبه روش ایستاده بود واقعا ترسناک بود.

+نامجون مممن..بزار برات توضیح بدم....اونطور که فکر میکنی نیست.

_هه توضیح بدی؟ چیو میخوای توضیح بدی وقتی خودم با گوشام همه چیو شنیدم، وقتی باچشمام دیدم....

جانکوک برو تو رو خدا برو به خاطر دوستی چند سالمون برو...نمیخوام کاری کنم که بعدا پشیمون بشم.

+نامجون خواهش میکنم....

_حتما داری با خودت فکر میکنی این نامجون احمق از کجا فهمیده، من که نقشمو خوب بازی کردم...
میخوای بدونی پس خوب گوش کن.

فلش بک
هوای سالن براش خفه کننده بود. تصمیم گرفت به حیاط بره تا یه نفسی تازه کنه.
به سمت راهرویی که منتهی به باغ میشد رفت.

از پشت ستون بزرگی صدای پچ پچ شنید. انگار دونفر داشتن با هم دعوا میکردن.

نزدیک تر شد خون آشاما گوشای تیزی دارن پس لازم نبود خیلی نزدیکشون بشه.

صداها براش آشنا اومد. بله صدای جانکوک بود.

نامجون:یعنی داره با کی دعوا میکنه!!!!

*باور کن من تقصیری نداشتم..
نامجون:صدای جین نیست؟!!!!

جانکوک صداشو کمی بالا برد:به من دروغ نگو میدونم که میدونستی اصلا این نقشه رو با هم کشیدین...مگه میشه تو ندونی تو فکر اون جیمین لعنتی چی میگذره...

تو گولم زدی تو بهم گفتی فقط برای یک هفته...

اخماشو تو هم کرد:دارن راجب چی حرف میرنن؟

تصمیم گرفت نزدیک تر بره از پشت ستون سرشو بیرون آورد و بله درست حدس زده بود جین و جانکوک بودن.

کوک:حالا من چیکار کنم اگه یه وقت نامجون بفهمه میدونی چی به سر دوستیمون میاد...نکنه اینم نقشه ت بود که بین من و نامجونم بهم بزنی...

جین کلافه شده بود:هر طور میخوای فکر کن دارم بهت میگم من فکر کردم جیمین بعد یک هفته ازش سیر میشه و برش میگردونه چه میدونستم میخواد سه ماه نگهش داره...

تو هم اینقدر نگران نباش چیزی نمیشه. نامجون از کجا میخواد بفهمه کار ما بوده...

برای لحظه ای تمام بدنش خشک شد، جانکوک کمکشون کرده بوده!!!!نه این غیر ممکنه ...امکان نداره...نه نه...

کوک:فقط بدون تو یه آشغال متقلبی..

*تو هم یه عاشق ...

جانکوک سریع دستشو جلوی دهن جین گرفت :ساکت شو. بهتره دیگه من برم الان شک میکنن.

از جلوی جین گذشت. جین با پوزخندی بر لب رفتنشو نگاه کرد.

و نامجون موند و هزار تا سول بی جواب توی ذهنش....
پایان فلش بک

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now