part50(جشن نامزدی)

743 180 219
                                    

لباس مخصوص خدمه پذیرایی رو به تن کرد.
داخل آیینه به چهره خودش نگاهی انداخت. صورتش شبیه مرده ها سفید شده بود.

از روی میز لیوان خون رو سرکشید. به خودش قبولوند که در اثر نیاز بدنش به خون رنگ و روش پریده ولی در اصل ته دلش میدونست علت واقعیش چیه.

جیمین کار خیلی سختی رو ازش خواسته بود.
باید توی این جشن شرکت میکردو از نزدیک شاهد نامزدی رسمی خاکستریش با کس دیگه ای میشد.

از روز اولی که چشمش به خاکستری افتاد احساس مالکیت بهش داشت.
دست خودش نبود اینقدر عاشقش بود که نمیتونست اونو با کس دیگه ای شریک بشه.

دستش رو پشت پلکش کشید و به خودش لعنت فرستاد امشب نباید بغض میکرد.
باید کم کم قبول میکرد، چه بخواد چه نخواد قرار بود ازش جدا بشه.

دو هفته دیگه باید به سرزمینش برمیگشت اونوقت میخواست چیکار کنه!!!!!!
نگاهش رو از خودش گرفت و از اتاق بیرون رفت.
☆☆☆☆☆☆☆☆
سالن بزرگ قصر به مناسبت این دو جشن حسابی تزئین شده بود.

تعداد مهمونا اینقدر زیاد بود که با وجود سالن تقریبا هزار متری باز هم جا کم بود.
نوازنده ها مشغول نواختن موسیقی بودند.
آلفا و ملکه در راس سالن روی تخت مخصوصشون نشسته بودند.

آلفا امروز بیش از حد خوشحال و سرحال بود.
کنارش به ترتیب پادشاهان دیگر سرزمین ها در جایگاه های مخصوص خودشون نشسته بودند.

وزیر اعظم و همسرش هم که از امروز اصولا جایگاهش ترفیع پیدا میکرد کمی اونورتر به عنوان والدین عروس ولیعهد نشسته بودند.

تهیونگ گوشه سالن ایستاده بودو منتظر اومدن جیمین بود. دل تو دلش نبود که هر چه زودتر ببینتش.

احساس میکرد توی همین یکساعتی که از ندیدنش گذشته دلش در حد مرگ براش تنگ شده.
البته تهیونگ تنها فرد غمگین داخل این سالن نبود.

یونگی توی جایگاه مخصوص کنار ملکه نشسته بود.
با اینکه از ظاهرش هیچ چیزی مشخص نبود ولی در دلش آشوب بزرگی بر پا بود.

امروز وقتی چشمش رو باز کردو خودشو روی تخت هوباری دید یک لحظه دلش ریخت.
فکر اینکه توی مستی کاری از دستش سر زده باشه دیوونش کرده بود.

یعنی به همین راحتی داشت عشقش رو از دست میداد؟
از خودش‌متنفر بود .

اون آدم ضعیفی نبود ولی در مقابل برادرش همیشه کوتاه میومد و این هم فقط مربوط به تربیتی میشد که از بچگی ملکه روش پیاده کرده بود.

ملکه بهش یاد داده بود همیشه و همیشه اولویت اول با برادر بزرگش یعنی جیمینه.
یونگی به مادرش قول داده بود همیشه مراقب برادرش باشه.

با اینکه اون کوچیک تر از جیمین بود ولی چون جیمین به دلیل از دست دادن مادرش روحیش حساس بود و از همون بچگی مغرور بود و ناراحتیشو بروز نمیداد ملکه به یونگی ماموریت مراقبت از جیمین مخصوصا قلبش رو داده بود.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now