part61(خاکستری تحریک میشود)

737 164 164
                                    

جیمین روی زمین زانو زد:زود باش سوار شو
تهیونگ یه قدم عقب رفت:نه ولیعهد من نمیتونم

+چیه میخوای بگی خجالت میکشی؟نگو، که اصلا بهت نمیاد

ت:وا مگه من چیکار کردم.
+اینقدر حرف نزن تهیونگ کمرم درد گرفت زود باش دیگه

تهیونگ آروم به جیمین نزدیک شد.
خودشو خم کردو با خجالت روی کمر جیمین فرود اومد.

جیمین زیر روناشو گرفت و بلند شد.
تهیونگ برای اینکه نیفته دستاشو دور گردن جیمین انداخت.

ت:کمرتون درد نگیره
+چی فکر کردی من یه آلفای اصیلم با این چیزا طوریم نمیشه. باید منو تو جنگ ببینی اونوقت باورت میشه من کیم.

ت: نگین وقتی اسم جنگ میاد خیلی میترسم.
حالا کجا داریم میریم؟

+یه جای خیلی قشنگ
تهیونگ سرشو روی شونه جیمین گذاشت و با تمام وجود عطر تن جیمینو وارد مشامش کرد.
جیمین نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و لبخند زد.

+میگم تو خیلی ناز پرورده ای.  وقتی بچه بیاری میخوای چیکار کنی؟

تهیونگ سرشو بلند کرد:شما واقعا نمیخواین اذیت کردن منو تموم کنید؟

+چرا فکر میکنی دارم اذیتت میکنم مگه قرار نیست بچه بیاریم. فکرم نکن منظورم یکی دوتاست ، من بچه خیلی دوست دارم.
دلم میخواد بچه هام از سر و کولم بالا برن ولی بگما بچه هامو از باباشون بیشتر دوست ندارم.

ت:باباشون؟!!!خودتونو میگین؟
+خنگی یا خودتو به خنگی میزنی،  دارم تو رو میگم.

ت:من؟!!!!! من باباشونم!!!!
+پس فکر کردی کیه؟ اوه نکنه خودت معتقدی مامانشون میشی.

تهیونگ جیغ کشید:ولیعهد .....نخیر من همچین فکری نکردم. اولا من قرار نیست بچه های شما رو به دنیا بیارم.
دوما برعکس با خودم گفتم حتما شما منو به چشم مامانشون میبینید.

+اولا تو که دلت نمیخواد من با کس دیگه ای بخوابم؟
دوما کی گفته اگه مردی بچه بیاره میشه مامان!! فکر کردی من تو رو به چشم یه زن میبینم!!!!
اگر دختر بودی شک نکن نگاتم نمیکردم.
مگه اینکه خودت بخوای بچه ها مامان صدات کنن.
اینو ‌گفت و با صدای بلند خندید.

تهیونگ از پشت سرش چشماشو ریز کردو با عصبانیت نگاه کرد.
اینقدر حرصش گرفته بود که نتونست جلوی خودشو بگیره نگاهی به گوشای جیمین انداخت و سمتشونو رفت.
گوش جیمینو بین دندوناش گرفت و محکم فشارشون داد.

جیمین از درد داد بلندی زد.
+آییییی خیلی وحشی شدی .
یادم باشه نزارم بچه هامون زیر دستت تربیت بشن.

ت:من وحشیم؟ پس خودتونو ندیدین .
بیچاره بچه هایی که باباشون شما هستین.
اینقدر با هم بحث کردن که هیچ کدوم متوجه منظره روبه رو شون نشدن.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now