part48هشدار)

869 174 116
                                    

نامجون به همراه جانگ کوک و جکسون پشت میز توی اتاقش نشسته بودن.

جکسون:اون پیرزن سالهاست که توی اون منطقه زندگی میکنه. من فکر کنم بتونه اطلاعات خوبی بهمون بده.

نامجون:بسیار خب پس تو امروز با جانکوک برو سراغش سعی کنید هر طور میتونید ازش اطلاعات بگیرین.
اون پیرزن تنها امید ماست.

کوک:پس تو چی؟
نامجون:من باید به ملاقات کسی برم.

کوک کمی اخماش تو هم رفت:ملاقات کی؟
نامجون:مهم نیست بعدا بهت میگم.

جانکوک دیگه سوالی نپرسید.
نامجون از روی صندلی بلند شد:خب دیگه بهتره وقتو تلف نکنید زود برین و با خبرای خوب برگردین.

کوک و جکسون بلند شدن و بعد از تعظیم کوتاهی از اتاق بیرون رفتن.

نامجون لباساشو عوض کرد به سرو وضعش حسابی رسید. خواست از اتاقش بیرون بره که در بدون اطلاع باز شد و رز وارد شد.
نامجون با غرور سر تا پاشو نگاه کرد.

نامجون:در زدن بلد نیستی؟
رز اتاق رو با دقت از نظر گذروند.
انگار انتظار داشت کس دیگه ای هم توی اتاق باشه.

نامجون:چیزی گم کردی؟
رز سرشو سمت نامجون برگردوند:نه همینطوری نگاه کردم.

نامجون:اگر کاری داری زودتر بگو من باید جایی برم.

رز سمت پنجره رفت و بیرونو تماشا کرد:خیلی عجله داری هر کسی ببینتت فکر میکنه داری میری سر قرار.

نامجون پوزخندی زد:شایدم اینطور باشه برای تو چه فرقی میکنه؟

رز سرشو چرخوند:نکنه به دیدن کوک میری.

نامجون هیچ حسی توی صورتش پیدا نبود، سکوت کرد تا رز حرفشو ادامه بده.

رز انگشتشو روی میز کشید و به سمت جلو اومد:لازم نیست از من پنهانش کنی من همه چیزو میدونم.

نامجون ابروشو بالا داد:و تو چه چیزی رو میدونی؟

رز :اینکه شما همدیگرو دوست دارین.
نامجون:ما؟

رز:تو و اون جانکوک حروم زاده.

نامجون پخی کرد:هه خواهرم پیشگو هم بود و من خبر نداشتم. اینو حتی یه بچه نوزادم میدونه.
من و جانگکوک از بچگی با هم بزرگ شدیم معلومه که همو دوست داریم.

رز عصبی از تمسخر و بی خیالی نامجون یه قدم بهش نزدیک شد صداشو که تا الان سعی در کنترلش داشت بالا برد

رز:منو مسخره نکن، خودت بهتر منظور منو میفهمی. من از دوست داشتن معمولی حرف نمیزنم.
دارم از عشق و رابطه حرف میزنم.

نامجون:عشق و رابطه؟!!!و چطوری به این کشف مهم رسیدی؟

رز:من از کوک خوشم میاد و تو میدونی که من از بچگی روی اموالم خیلی حساس بودم فکر کردی فقط با یه اعتراف ساده کوک خامش میشم!!!
من براش مراقب گذاشتم شما این چند وقت دائم با هم بودین حتی اون شب رو هم توی اتاق تو گذروند.

LOVE & HATE | MINV Where stories live. Discover now