part3

861 78 11
                                    

با نوری که به صورتم خورد از خواب بیدار شدم ؛ گیج گیج بودم با نگاهی به اطراف متوجه نبودن گین شدم ؛ با دیدن ساعت برق از سرم پرید ساعت 11 بود و من امروز جلسه داشتم...
همینطور که زیر لب غر غر میکردم و حاضر میشدم گین با یه لیوان آیس‌امریکنو وارد اتاق شد و با خجالت آغشته به ترس لیوان رو بدون سر صدا روی میز گذاشت تا خواست بره مچشو گرفتم

+به نظرت یه توضیح به من بدهکار نیستی؟

-میا میدونم الان عصبی هستی جلسه هم داری برو بعد باهم حرف میزنیم.

+از کاره دیشبت ناراحت نیستم دیگه عادت کردم از...

-از این که شمارتو به جانگکوک دادم ناراحتی اره؟

همینطور که داشتم کفشمو میپوشیدم یه نگاهی بهش کردم که خودش متوجه جوابم شد.

+حاضرشو سره راه میرسونمت

-خودم میرم تو برو عجله داری

+پایین منتظرم

پله هارو دوتا یکی رفتم پایین کلی عجله داشتم ولی نمیخواستم از طرفی گین تنها بره.

-سلام خانم

با تکون دادن سرم جواب آقای لی رو دادم

+ببینم تو این یک هفته‌ای که من نبودم اتفاقی که نیوفتاد؟

اقای لی همونطور که یا شنیدن سئوالم استرس گرفته بود سرشو پایین انداخت.

-اممم...نه...چه اتفاقی آخه.

ایستادم و رومو کردم بهش ، من یک قدم نزدیک میشدم اقای لی یک قدم دور میشد.

+میدونی که بخوبی میتونم تشخیص بدم راست و دروغ حرفات و مگه نه؟!

یهو چشماشو بست و با سرعت شروع به تعریف کرد.

-خانم تو بازه زمانی که شما نبودید یک آقایی اومده بود و اِدِعا میکرد پدرتونه ما میگفتیم داره اشتباه میکنه ولی اون آقا به حرفای ما گوش نمیداد تمامی گلدون های محبوب شما رو زد شکوند به سرعت دستور دادم سکوریتی ببرتش ولی اون مرد حالش بد شد و افتاد رو زمین نگران نباشید ما ترتیب همه کارهارو دادیم نذاشتیم خبرش درز پیدا کنه.

ماتم برده بود پدرم...اما این غیر ممکنه اونا نمیدونن من کجام...سرم گیج رفت ولی به کمک دیوار تونستم روی پای خودم به ایستم نه نباید این اتفاق بیوفته نمیخوام پیدام کنه تازه به این زندگی نحس عادت کرده بودم ؛ با صدای اقای لی به خودم اومدم.

-خانم خانم حالتون خوبه؟

با گفتن یک خوبم خودم رو به اتاقم رسوندم.
یک قرص آرامشبخش خوردم باید به خودم مسلط میشدم تا چند دقیقه دیگه یه جلسه داشتم جلسه مهمی بود مربوط به پروژه ساله نو بود.

خسته و کوفته با ذهنی آشفته از اتاقم بیرون اومدم.

-میرید خونه خانم؟

My Lollipop                                           (آبنبات چوبی من)Where stories live. Discover now